اریش فروم و رؤیای "جامعه سالم"
۱۳۸۹ فروردین ۳, سهشنبهاریش فروم در پیوند با نظریات فلسفی و اجتماعی قرن بیستم پرورش یافت و دیدگاه نظری او از آمیزش و همنشینی اندیشهها و گرایشهای گوناگون شکل گرفت. او موفق شده بود از برگزینش یا "التقاط" نظریات گوناگون به نظریهای منسجم در نقد جامعه معاصر برسد و آن را در رشتهای از آثار خواندنی عرضه کند.
اریش فروم به سال ۱۹۰۰ در شهر فرانکفورت، در غرب آلمان، به دنیا آمد. در دانشگاههای هایدلبرگ و مونیخ و انستیتوی روانکاوی برلین در رشتههای فلسفه و روانشناسی به تحصیل پرداخت. با به قدرت رسیدن رژیم رایش سوم در آلمان (۱۹۳۳) او نیز مانند هزاران اندیشمند و روشنفکر دیگر، میهن خود را ترک کرد و به مهاجرت رفت.
فروم پس از اقامتی کوتاه در ژنو، در سال ۱۹۳۴ به آمریکا رفت و تابعیت این کشور را پذیرفت. او در دانشگاه کلمبیای نیویورک به تدریس مشغول شد و در محافل علمی گوناگون به کار و پژوهش پرداخت. فروم در سال ۱۹۵۰ به مکزیک رفت و رشتهی روانکاوی را در دانشگاه مکزیکوسیتی تأسیس کرد. فروم در سالهای پایانی زندگی به سویس رفت و در ۱۹۸۰ درگذشت.
محیط اجتماعی نابهنجار
عزیمتگاه نظریه فروم، مانند تمام اندیشمندان دوران معاصر، مطالعۀ سرنوشت تیرهی انسان، و تأمل بر یک پرسش ساده است: انسان قرن بیستم بر قله دستاوردهای عظیم مادی و معنوی قرار گرفته و به رفاه و آسایشی دست یافته که در سراسر تاریخ بیسابقه است، اما این انسان در طول تاریخ خود به ندرت خود را تا این حد درمانده و تیرهروز دیده است. چرا؟
فروم در جستجوی پاسخ به آثار دو متفکر بزرگ تکیه میکند، اما در نظریات خود به هیچ کدام دربست وفادار نمیماند: کارل مارکس و زیگموند فروید. نظریه فروم بر پایهی شناختی دوگانه شکل میگیرد: انسان در زندگی احساس سعادت نمیکند، زیرا جامعه به نیازهای اساسی او پاسخ نمیگوید و علایق و غرایز اصلی او را سرکوب میکند. فروم تا اینجا به فروید پایبند است، اما برخلاف او، علت را نه در سرکوب رانهها و کششهای جنسی (لیبیدو) بلکه در ناهمواری شرایط اجتماعی و کاستیهای فرهنگی میبیند.
بلای بیگانگی در جامعه مدرن
فروم، در نقد جامعه معاصر، مانند اندیشمندان همروزگارش در مکتب فرانکفورت، به نقد مارکسی جامعه سرمایهداری تکیه دارد. عارضۀ "ازخودبیگانگی" در این نقد از جایگاهی محوری برخوردار است.
فروم به طور ساده و خلاصه اعتقاد دارد که جامعه معاصر به صورت مضاعف انسان را به بیگانگی محکوم میکند: نخست نیازهای اساسی او را سرکوب میکند، و در نتیجه او را به واخوردگی و بیزاری میراند. در مرحلۀ بعدی جامعه ضربۀ شدیدتری بر روان فرد وارد میآورد: به جای توجه به نیازهای واقعی انسان، نظام مسلط برای فرد نیازهایی کاذب و جعلی میسازد، که با روح و روان او ناسازگار هستند. اینجا جامعه فرد را با هستی خود بیگانه میکند.
برداشتهای اجتماعی فروم به آموزههای مکتب فرانکفورت و "نظریه انتقادی" نزدیک است. این مکتب هشدار میدهد که جامعه پیشرفتهی سرمایهداری، با وجود نیل به "روشنگری"، هرگز از بربریت و وحشیگری در امان نیست و انسان را با مخاطراتی تازه تهدید میکند. چه بسا انسان ابتدایی با تعادل و هماهنگی بیشتری با جامعه خود زیست میکند.
فروم، به پیروی سنت اومانیسم، به پاکی ذات بشر باور دارد. به عقیده او این "جامعۀ بیمار" است که زندگی را از محتوا تهی میکند، افراد را به پریشانی و بیاعتمادی سوق میدهد و مانع رشد و شکوفایی استعداد آنها میشود. او در کتاب "جامعه سالم" توضیح میدهد که جامعه معاصر با ایجاد عدم امنیت در اعضای خود، آنها را به سوی ناسازگاری و پریشانی ذهنی میراند.
آفتهای تمدن ماشینی
اریش فروم در کاوش ریشههای بیگانگی انسان در جامعه مدرن از نظریات مارکس بهره میگیرد. مارکس به تفصیل به فرایند بیگانگی تولیدکنندگان در روند تولید پرداخته است. افزون بر این او در نظریه خود از روندهایی مانند سیر غیرعقلانی تولید، چیرگی قوانین و مقدرات بازار بر سرنوشت افراد و همچنین از نظامی سخن گفته است که همه چیز، از جمله هویت انسان را به شیئی بدل میکند و آن را با "ارزش کالایی" میسنجد.
این نظریات هم در رشد آموزههای مکتب فرانکفورت مؤثر بود، و هم در کار پژوهشی برخی از اندیشمندان مارکسگرا، مانند هربرت مارکوزه، ویلهلم رایش و اریش فروم گسترش یافت.
فروم اعتقاد دارد که در جامعه مدرن انسان بر فعالیت خود مسلط نیست، بلکه برده و اسیر آن است. او تنها مهرهای کوچک در ماشین تولید است که به او دستور میدهد: «پرسش ممنوع، تفکر انتقادی ممنوع، دلبستگی و علاقه ممنوع، تا گردونهی تولید بدون هیچ مشکلی بچرخد.»
نظام اجتماعی غیرعادلانه ماهیت فردی انسان را نابود میکند، تا از او یک "آدمک" بیاراده بسازد. برای رسیدن به این هدف، جامعه سرمايهداری گونههایی از "منش" بيمارگونه پديد میآورد که شناسههای اصلی آن: اضطراب، بیاعتمادی، بدبینی و دشمنی با دیگران است.
شخصیت سالم
به عقیده فروم انسان تندرست تنها در جامعهای سالم پرورش مییابد. اما او تأکید میکند که با تلاش معنوی و با تکیه بر فضیلت اخلاقی، فرد میتواند در جامعهای تباه نیز به سلامت و آرامش برسد.
در همین رابطه فروم نظریه اخلاقی خود را مطرح میکند که تا حدی به اخلاق خردگرای کانتی وامدار است. انسان آزاده، از عالم بیرون و احکام رایج فرمان نمیبرد، بلکه تنها به ندای وجدان خود گوش میدهد. او میتواند با بارور ساختن تواناییها و استعدادهای ذاتی، شخصیت و خویشتن خویش را تحقق بخشد.
فروم به نقش نیروهای درونی و تواناییهای شخصی، و همچنین اهمیت اصول اخلاقی باور دارد. او برخلاف مارکس، انسان را تنها عاملی در مناسبات تولیدی نمیداند، بلکه او را در رشتهای از روابط شخصی و عاطفی درگیر میبیند.
فروم به روابطی هماهنگ، سازنده و مسئولانه با دیگران اهمیت میدهد. به نظر او عشق انسان را با علقهای درونی، آزادانه و شوقآمیز با "دیگری" پیوند میدهد.
جایگاه عشق
فروم نیاز به همبستگی عاطفی را در کتاب "هنر عشق ورزیدن" با بیانی پرکشش تشریح کرد، به گونهای که این کتاب به اثری پرفروش بدل شد. از نظر فروم عشق معنایی فراگیر دارد و نیرویی است که انسان را در رابطهای آزاد با جهان پیرامون پیوند میدهد. عشق اکسیری است که انسان را در برابر تمام آفتهای جامعه مدرن ایمن میکند.
نزد فروم، با عشق انسان از خود میگذرد و با دیگران همبسته میشود، بی آنکه هويت و استقلال خود را از دست بدهد. از نظر او عشق ورزيدن با هوسرانی و ولنگاری سازگار نیست، بلکه وظیفهای دشوار است که با احترام و احساس مسئولیت نسبت به دیگری همراه است.
فروم معتقد بود که عشق بهترین نوع ارتباط و تنها راه غلبه بر تنهایی، اضطراب روحی و پریشانی درونی است. اما در شرایط حاکم، معمولا وجه ناسالم ارتباط است که در قالب سلطه و اقتدار بر روابط انسانی غلبه میکند.
سلطه و سرکوب فردیت
با قدرت گرفتن نظامهای توتالیتر (تامگرا) در قرن بیستم بسیاری از اندیشمندان به این پدیده توجه کردند. فروم که از نزدیک شاهد عروج نظام جنونآمیز آدولف هیتلر بود، از دیدگاه روانشناسی اجتماعی به مطالعه این پدیده تاریخی پرداخت. او از نیروی نامفهوم و مرموز قدرت سخن میگوید که حتی در جامعهای "متمدن و پیشرفته" گویی انسانها را جادو میکند و عنصر خرد را در آنها میکشد.
فروم جانمایهی نظر خود را در کتاب "گریز از آزادی" تشریح کرده است که به سال ۱۹۴۱ منتشر شد. او در این کتاب به یک معضل یا نابهنجاری اساسی توجه میدهد: آدمیان با تلاش و مبارزه آزادی را کسب میکنند، اما پس از دستیابی به آن، از آن فرار میکنند.
پاسخی که فروم میدهد به طور خلاصه این است که جامعه مدرن با مجموعهای از مکانیسمهای بیمارگون، انسان را زبون و پریشان بار میآورد. انسان مخلوق این جامعه، قادر نیست از آزادی بهره ببرد، زیرا توان تحمل بار مسئولیت را در خود نمیبیند. در نتیجه به سادگی از آزادی میگذرد، به عبودیت و بندگی روی میآورد. این فراگرد، موقعیتی مناسب برای خودکامگان و عوامفریبان فراهم میسازد تا قدرت جابرانۀ خود را بر افراد زبون و بیاراده حاکم کنند.
به نظر فروم، انسان عاجز و درمانده به اقتدار روی میآورد، تا ناتوانی خود را بپوشاند. شخصيت اقتدارگرا به بلوغ نرسيده است؛ او از نظر احساسی عقیم است. نه میتواند دوست بدارد و نه قادر است از خرد خود استفاده کند. کانت به انسان نهیب میزد که فهم و شعور خود را آزادانه به کار بیندازد و سرنوشت خود را به دست گیرد.
انسان جامعه مدرن، تاب تحمل آزادی را ندارد، زیرا آزادی از او میطلبد که اراده خود را به کار اندازد، تصمیم بگیرد و دست به عمل بزند. اما او که از حقارت خود باخبر است، تمام آزادی خود را به مقامی "برتر" وا میگذارد، تا برای او تصمیم بگیرد.
روانشناسی توده
در نظریات فروم نقد ریشهای جامعه معاصر با "روانشناسی توده" آمیخته است. به نظر او در "نظام تودهگیر" فرد ازخودبیگانه، که هرگونه ارزش و فردیتی را از دست داده، تلاش میکند با نِزدیک شدن به مدار قدرت، برای خود هویت یا ماهیتی وام بگیرد. در عوض او استقلال و شخصیت فردی خود را گرو میگذارد.
اریش فروم به ناهنجاریهای "خودآزاری" و "دگرآزاری" (مازوخیسم و سادیسم) در نظریات فروید، جامه اجتماعی میپوشاند، و از آن برای توضیح نظریه خود سود میجوید. خودآزاری به درد سلطهپذیری میآید و دیگرآزاری به درد سلطهجویی بر دیگران. فروم تأکید میکند که این دو پدیده به یکسان بیمارگونه هستند، لازم و ملزوم یکدیگر و مکمل هم هستند.
فردی که دچار مازوخيسم است، از فرط ناتوانی، ضعف و حقارت، خود را به مقام یا مرجعی نیرومند مرتبط میکند. فرد که از رابطهای آزاد و برابر با دیگران ناتوان است، تمام احساس و علاقه خود را به مقام یا مرجعی نیرومند منتقل میکند، تا در پیوند با "قدرت بزرگ" خود نیز احساس "بزرگی" کند. او با پیروی از یک مقام، یک حزب سیاسی، یک کیش، یک رهبر است که احساس وجود میکند.
فروم نشان میدهد که مراجع قدرت، در چنگ نابهنجاری سادیستی اسیر هستند؛ افراد قدرتطلب، درست مانند افراد زیر فرمان خود، بیمار هستند و از ناتوانی برقراری ارتباط سالم با دیگران رنج میبرند.
آزادی مثبت
به عقیده فروم انسان با پرورش درست، اعتلای روحی و تکیه بر عشق و خرد، میتواند به وجه مثبت آزادی دست یابد. او میتواند آزاد باشد، اما از دیگران جدا نباشد. فروم عقیده دارد که هنرمندان با تکیه به نیروی آفرینش به این سعادت دست مییابند.
افراد بشر به یاری آزادی مثبت و فعاليت خودانگيخته، بر وحشت تنهايی غلبه میکنند، به وحدتی هماهنگ با دنيا دست میيابند، و فرديت خود را حفظ میکنند. آدمیان با تکیه بر دو عامل نیروبخش عشق و کار، به گونهای فعال و مثبت در رابطهای هماهنگ و متعادل با جامعه پیوند میخورند.
نظریات اریش فروم در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر گروههای بزرگی از مردم، به ویژه جوانان و روشنفکران تأثیر گذاشت، و آثار او خوانندگان بیشمار داشت. بسياری از کتابهای این اندیشمند برجسته به زبان فارسی نيز ترجمه شده است.
علی امینی
تحریریه: رضا نیکجو