۴۵۰ سالگی ویلیام شکسپیر، کاشف خطاهای گریزناپذیر
۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبهکمتر کسی است که به دیدن نمایشنامههای هاملت، اتللو،تاجر ونیزی، و... نرفته باشد یا حداقل نام آنها را نشنیده باشد. دویست سالی زمان میخواست تا پای شکسپیر به ایران نیز باز شود و صحنههای نمایشی ما را تسخیر کند. ایرانیها نیز زمانی دست به ترجمه کارهای نمایشی او بردند که تازه پایشان به فرنگ باز شده بود. ناصرالملک نخستین کسی بود که دو نمایشنامه او، اتللو و تاجر ونیزی را به فارسی برگرداند.
از مشروطه به بعد بود که نمایشنامههای شکسپیر در ایران رواج بیشتری پیدا کرد و هر از گاهی یکی از آفریدههای او ترجمه شد و به روی صحنه رفت. ایرج میرزا، شاعر برجسته نیز با سرودن زهره و منوچهر که می گویند اقتباسی است از افسانه ونوس و اودنیس او، از شکسپیر غافل نماند.
به گفتهی امیر حسین آریانپور، نویسنده و مترجم، "روایتی از افسانه ونوس و اودنیس را که شکسپیر مطابق ذوق و سلیقه مردم زمان خود در ادبیات انگلیس زنده کرد، ایرج میرزا از شاعر انگلیسی گرفته و قسمت اول داستان را به نام زهره و منوچهر به شعر فارسی درآورده است.»
زهره و منوچهر ایرج میرزا چند سال پیش در پاریس با بازی شاهرخ مشکین قلم، عزیزالله بهادری و صدرالدین زاهد به روی صحنه رفت.
غلامحسین ساعدی، نویسنده و نمایشنامه نویس نیز با اقتباس از اتللو، نمایشنامه اتللو در سرزمین عجایب را با انطباق بر شرایط روز ایرانیان نوشت، که در آمریکا به روی صحنه رفت. نمایشنامهای طنزآلود که شاید بتوان آن را در سالهای دیگر با شرایط دیگر نیز به اجرا درآورد.
از سال ۱۳۲۰ خورشیدی به بعد آنگونه که محمد علی سپانلو شاعر و پژوهشگر میگوید، کار ترجمه و اجراهای صحنهای بیش از نمایشنامهنویسی مورد توجه هنرمندان در ایران قرار میگیرد. این روند پانزده سالی ادامه می یابد. به گفتهی سپانلو "جریان نمایشنامهنویسی اصولا متوقف میشود اما در عوض پیشرفتهای عمدهای در کار صحنه، بازیگری و صحنهگردانی رخ میدهد.»
اما نخستین کسی که در ایران نمایشنامه های شکسپیر را صحنهای کرد، واهرام پاپازیان، بازیگر ارمنی بود که در روسیه شهرت زیادی برای اجرای آثار شکسپیر کسب کرده بود. او در ایران اتللو و سپس هاملت، دون ژوآن و مرد آهنین را به نمایش درآورد.
در آفریدههای شکسپیر اما چه رازی نهفته است که انسان مدرن امروز نیز همچنان با آن رابطه برقرار میکند و از تماشای چند بارهی آن لذت میبرد؟ این پرسش را همراه با پرسشهای دیگر با محسن یلفانی، نمایشنامهنویس ایرانی مقیم پاریس در میان گذاشتیم.
**********
دویچه وله: آقای یلفانی شاید به جرأت بشود گفت که آفریدههای هیچ نمایشنامهنویسی در جهان به اندازه ویلیام شکسپیر اجراء نشده است. در واقع نمایشنامههای او فرازمانی و فرامکانی شدهاند. ویژگی نمایشنامههای او چیست که همیشه قابلیت اجراء دارد؟
محسن یلفانی: در مورد شکسپیر این نکته را گفتهاند که واقعاً آثارش نه تنها متعلق به زمان خودش بوده، بلکه متعلق به تمام زمانها است. یعنی واقعاً فرازمانیست. شکسپیر علاوه بر اینکه اولین هنرمندی است که انسان مدرن را در آثار خودش مطرح کرد، بهعلت شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی بلافاصله بعد از رنسانس، این توانایی و امکان را داشت، که بتواند تصور دقیق و منسجم و معتبری از این انسان ایجاد و خلق کند. این تصویر و تصور از انسان مدرن است که هم در زمان خودش اهمیت بسیاری داشت و خیلی نویسنده محبوب و موفقی بود و بتدریج که گذشت، اهمیت شکسپیر در جهان نیز بیشتر شد و بیشتر شناخته شد.
تحولات بعد از رنسانس چه بود؟
تحولات بلافاصله بعد از رنسانس انسان را یکسره به دنیای دیگری پرتاب کرده بود. دنیای دیگری که بهکلی با تصوری که ما از رنسانس داریم، یعنی دنیای تعادل و آگاهی و رسیدن به یک درجه از اعتماد و اطمینان جدید، کاملاً متفاوت بود. جهانی که در خودش مرکز دنیا بود. آن نقطه اتکاءهایی که چه در تمدن قدیم، در تمدن باستان و چه در تاریخ قرون وسطا وجود داشت از بین رفته بود و انسان بود و انسان و خودش. این کار بزرگی بود که شکسپیر بهخصوص در تراژدیهایش انجام داد. و به همین علت با گذشت زمان تاب آورد و در هر دوره آدمها تصویر و سرنوشت خودشان و بهخصوص سرنوشت تراژیک خودشان را در این دنیایی که راهحلی برای بغرنجهای انسان باقی نمیگذاشت، در آثار شکسپیر میدیدند.
از ۳۸ نمایشنامهای که بعضی منسوب به شکسپیر است، علاوه بر پیسهای تراژیک و تاریخی، تعدادی هم کمدی باقی مانده. اما آنچه بیشتر مورد نظر بازیگران و کارگردانان تئاتر بوده، تراژدیهای اوست. چرا؟
شکسپیر با کمدی شروع کرد، با تراژدی ادامه داد و در اواخر کار با آمیزهای از تراژدی و کمدی به کار خودش پایان داد. ولی مهمترین کارهایش همان طور که گفتید، تراژدیهای اوست. در وجود انسان مدرن اصولاً یک خصلت تراژیک وجود دارد. چون نه از آن رستگاری و هماهنگی و آن ثباتی که در دنیای باستان بود، اثری باقی مانده و نه از آن اعتقاد و ایمانی که در قرون وسطا سرنوشت بشر را تعیین میکرد. در نتیجه انسان سرنوشتاش در دست خودش بود یا حداقل تصور میکرد در دست خودش است.
منظورتان در نمایشنامههای شکسپیر است که انسان سرنوشتاش در دست خودش است؟
کاملاً. یعنی شکسپیر اولین نمایشنامهنویس و اولین تراژدینیست که سرنوشت قهرمانانش در دست خودش است. خصلت بزرگ تراژدی این است که یک خطا یا یک ضعف یا یک خصوصیت تراژیک چه در وجود انسان چه در دنیا میبیند و حس میکند. برای مقابله با این احساس تراژیک قهرمان شکسپیر برخلاف قهرمان تراژدیهای باستان که در دنیای خودشان محصور بودند و این احساس محکومیت نسبت به سرنوشت را میپذیرفتند و به آن تسلیم میشدند، قهرمان شکسپیری این محکومیت را نمیپذیرد و با آن درمیافتد. در نتیجه به نوعی احساس گناه دچار میشود. اما این احساس گناه در عین حال با معصومیت هم همراه است. این آمیزه گناه و معصومیت یک بغرنجیست که فقط در شخصیتهای شکسپیر میشود پیدا کرد و این بازهم خصوصیت دیگریست که در تمام این اعصار همچنان وجود داشته و تراژدیهای شکسپیر را همواره زنده و همزمان با ما کرده است. در واقع به قهرمانان شکسپیر یک موضوعیتی داده که این موضوعیت هیچ وقت از دستور روز خارج نشده.
شما در یکی از یاداشتهای خودتان نوشتهاید که «تراژدی نه صراط مستقیمی میشناسد و نه در جستوجوی پاسخیست. تراژدی تنها به تقلید و بازسازی سرنوشت یا شرایط بشری میپردازد». همین احتمالاً بیپاسخ گذاشتن سرنوشت محتوم آدمی در تراژدیهای شکسپیر نیست که همچنان هنرمندان را به سوی او میکشاند؟ یعنی ایجاد پرسش: بودن یا نبودن و یا پرسشهای دیگر؟
کاملاً درست است. البته آنچه من نوشتهام ناظر بر تراژدی در طول تاریخ است. ولی اتفاقاً بر تراژدیهای شکسپیر مصداق بیشتر و دقیقتری پیدا میکند. بهخاطر اینکه در تراژدیهای باستان بههرحال راهی بهسوی رستگاری وجود داشت. اما در تراژدیهای شکسپیر راهی به سوی رستگاری وجود ندارد. حتی معصومترین قهرمانان شکسپیر نظیر هاملت یا اتللو نه کسانی نظیر مکبث که قربانی جاهطلبی خودشان میشوند، سرنوشت تراژیکی پیدا میکنند. یعنی بههرحال بر اثر خطاهای خودشان که در واقع خطای تراژیک است، یعنی خطای گریزناپذیر است، به سرنوشتی دچار میشوند که حقشان نبوده و به همین علت توجه و سمپاتی تماشاگر و مردم دورههای مختلف را برمیانگیزند.
بپردازیم به ترجمه آثار شکسپیر به فارسی. آن طور که از مدارک و شواهد پیداست، ترجمهها اغلب به چاپ نرسیدند و تنها روی صحنه، مخاطبان با متنشان آشنایی پیدا کردند. آیا این ترجمهها برداشت صحیحی از متن اصلی بودند؟
من متأسفانه متنهای قدیمی را ندیدهام؛ یعنی ترجمههای ناصرالملک را از دو نمایشنامهمشهور شکسپیر تاجر ونیزی و اتللو که عنوان نمایشنامهها را هم ظاهراً تغییر داده بود. ولی شنیدهام که ترجمههای ایشان بهعلت اینکه خود شخص بافرهنگی بوده و مدتهای طولانی در انگلستان اقامت داشته و به قولی اولین فرد ایرانی بوده که آکسفورد را تمام کرده، ترجمههای بسیار معتبر و مهم و جدیای هستند. ولی بقیه ترجمههای شکسپیر را که در دوران خود ما صورت گرفته و معمولاً هم به وسیله مترجمان بسیار صاحب صلاحیت و صاحب نام صورت گرفته، خواندهام و از هر کدام هم چیزهای بسیاری یاد گرفتهام. ولی فکر نمیکنم نه خود این مترجمین و نه طبیعتاً خود من از این ترجمهها در مقایسه با آنچه کار شکسپیر بوده راضی باشیم.
یعنی آن جور که باید و شاید برگردانده نشده؟
به نظر من این طور است. علت اصلیاش هم این است که اغلب این مترجمان به نوعی زبان تئاتری یا زبان به اصطلاح فاخر متوسل شدهاند. در حالی که زبان شکسپیر زبانیست فوقالعاده متنوع، پررنگ، زنده، چالاک و جز اینکه از سبکهای قدیمی مثل شعر، شعر سپید، قافیه استفاده کرده، در عینحال زبانیست بسیار زنده و هر جا لازم باشد زبانیست محاورهای. حال اینکه این خصوصیات را من متأسفانه در ترجمههایی که از شکسپیر شده، بهوسیلهی مترجمینی که همه هم در زمره مترجمان صاحبنظر و مطلع و باتجربه هستند، ندیدهام. وقتی که شما یک نمایشنامه شکسپیر را روی صحنه به زبان انگلیسی میبینید، صرف نظر از اینکه تواناییهای زبان انگلیسی را بهخصوص بهعنوان زبان تئاتر حس میکنید، آن رنگین بودن و زنده بودن و نیرومند بودن و بازیهای زبانی را میبیند. در زمینه زبان تئاتری شکسپیر واقعاً یک معجزهگر است.
حتی ترجمه مکبث آقای داریوش آشوری هم از چنین خصوصیتی برخوردار نیست؟
فکر میکنم. من ترجمهی آقای آشوری را خواندهام و بسیار هم برای من راهگشا بوده و استفاده کردهام. ترجمهی آقای عبدالرحیم احمدی را هم خواندهام که اشعارش را نادر نادرپور ترجمه کرده بود. حتی برخی از بیتهایش به خاطرم مانده. در یکی از منولوگهای مکبث میگوید: دلیر و آهنین عزم و ستمگر باش. به نیروی بشر لبخند تحقیر و تمسخر زن. اولاً آن کیفیت شاعرانه و فوقالعاده نیرومند زبان شکسپیر را توانسته ارائه کند نادرپور، طبیعتاً به کمک عبدالرحیم احمدی، و این بازی با نثر و شعر که در اثر خود شکسپیر است، در این ترجمه حداقل به صورت نسبی منتقل شده.
ما در ایران بازیگری داریم که این قدر شکسپیر را خوب بازی کرده باشد که بتوانیم بگوییم او هم "شکسپیرین" ایرانیست؟
بله.
چه کسی مثلاً؟
من در جریان تمرینهای اتللو به وسیله گروه آناهیتا به کارگردانی مصطفی اسکویی بودم. در آن زمان من شاگرد اسکویی بودم و تمرینهای ایشان را میدیدم و بارها و بارها هم اجرای اتللو را دیدهام. اجرای اتللو ازجمله نمایشنامههای بسیار موفق ایرانی بود. صرف نظر از اینکه متأسفانه زندهیاد اسکویی آنچنان که لازم بود، قدر کار خودش را نمیدانست و به کار خودش آن توجه لازم را نمیکرد و بیشتر گرفتار امور دیگری بود. ولی بههرحال آن کار مهمی بود و هنرپیشههایی نظیر بالاسانیان و پرویز بهرام متناسب با شرایط و امکاناتی که در آن زمان در ایران وجود داشت، خوب از عهده برآمدند. اما اگر صحبت از شکسپیرین به معنای واقعیست، فکر نمیکنم بهجز در انگلستان ما شکسپیرین داشته باشیم. شاید در اتحاد جماهیر شوروی سابق هم کسانی بودند، نظیرِ بوندارچوک یا اسموکتونفسکی که اولی اتللو را بازی کرد و دومی هاملت را.
میگویند گوته و شیللر بودند که شکسپیر را به جهانیان شناساندند. همین طور است؟
تصور میکنم که همین طور است. چون اصولاً اهمیتی که شکسپیر بهعنوان بزرگترین نمایشنامهنویس، استاد تئاتر و ادبیات دراماتیک شناخته شد، از حدود قرن هجدهم شروع شد. شکسپیر در زمان خودش البته نمایشنامهنویس، تهیهکننده و بازیگر مهم و موفقی بود. در درجه اول خود انگلیسیها و بعداً دنیا به اهمیت شکسپیر پی برد. مهم این است که با وجود اینکه شکسپیر مدتها شاید حدود یک یا دو قرن قبل از مدرنیته بهوجود آمده بود، ولی مدرنیته از او استقبال کرد. نه تنها مدرنتیه، بلکه پست مدرنیته هم در شکسپیر بسیاری از ایدهها و نقطهنظرها و آرمانهای خودش را میدید. ولی این درست است کاملاً که گوته و شیللر به اهمیت شکسپیر پی بردند. بهخصوص که آنها ازجمله نوابغ تئاتر هستند. به نظر من با سعه صدری به شکسپیر نگاه میکردند، که مثلاً ما در فرانسه کمتر میبینیم. در فرانسه هم به شکسپیر فوقالعاده علاقمند هستند و طبیعتاً همان احترام و توجه لازم را دارند، ولی این تمایل هم در آنها هست که مولیر را هم کم و بیش در کنار شکسپیر قرار دهند که البته مولیر یکی از بزرگترین کمدینویسهای تاریخ تئاتر است. ولی خُب اگر پای مقایسه در میان باشد، فکر نمیکنم زیاد جایی در این مقایسه برای مولیر وجود داشته باشد.
گوته گفته است که شکسپیر چیزی برای ما باقی نگذاشت به جهانیان بگوییم.
البته وقتی کسی در مقام گوته میخواهد از کسی تعریف کند، ناچار است که چنین مبالغههایی بهکار ببرد که ما بهخوبی و به دقت به اهمیت موضوع و کار شکسپیر پی ببریم. در اینکه بزرگترین کار را شکسپیر در زمینه تئاتر و نمایشنامهنویسی و اصولاً در زبان انگلیسی و شعر کرده، شکی نیست. ولی اینکه کار دیگری برای دیگران باقی نمانده، فقط یک تعریف مبالغهآمیز است و بهحق. ولی بههرحال هر کسی ازجمله خود گوته کارهای بزرگی کردهاست و دیگران هم خواهند کرد، اگر چه میتوان مطمئمن بود که به پای شکسپیر نخواهند رسید، ولی هرکدام جای خودشان را خواهند داشت.
آقای یلفانی اگر قرار باشد یکی از نمایشنامههای شکسپیر را برای اجراء امروز با شرایط فعلی انتخاب کنید، کدامیک را انتخاب میکنید؟
من متناسب با موقعیت خودم شاه لیر را انتخاب میکنم. البته من به مکبث فوقالعاده علاقمندم، به هاملت ، اتللو ، ژولیوس سزار همین طور. ولی در این مرحله از عمر شاه لیر را انتخاب می کنم. این نمایشنامه به آدم فرصت میدهد که به گذشته خودش و بهخصوص به اشتباهات خودش فکر کند و آن تأمل تراژیک که حاصلش نه رستگاری و نجات، بلکه نوعی آشتی با خودش است که در واقع نتیجه و مفهوم همان تراژدی انسانی است. به همین علت است که من بیشتر این روزها به این نمایشنامه از آثار شکسپیر فکر میکنم.