گفتوگو با انوشیروان جهانبانی فرزند سپهبد نادر جهانبانی
نادر جهانبانی تیم آکروجت تاج طلایی را در سال ۱۹۵۸ بنیان نهاد. یک سال پس از تشکیل تیم آکروجت تاج طلایی، در مسابقهای با حضور ایران، نیروی هوایی آمریکا و نیروی هوایی بریتانیا، تیم ایران مقام نخست را به دست آورد. تیم آکروجت تاج طلایی ایران تا زمان انحلال آن یعنی در بهمنماه سال ۱۳۵۷، جزو قدرتمندترین تیمهای آکروباسی هوایی با هواپیمای جت در دنیا بود که در چندین رقابت بینالمللی، مقامهایی را نیز کسب کرده بود.
با وقوع انقلاب اسلامی در سال ۵۷، سپهبد نادر جهانبانی دستگیر و ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ به حکم صادق خلخالی، حاکم شرع وقت، در پشتبام مدرسه علوی تیرباران شد.
از خاطرات متفاوت منتشر شده خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران که در جنگ ایران و عراق شرکت کردند و پیش از انقلاب نیز در نیروی هوایی خدمت میکردند میتوان فهمید سپهبد نادرجهانبانی از محبوبترین چهرهها بین پرسنل نیروی هوایی پیش از انقلاب بوده است.
چندین صفحه به نام سپهبد نادر جهانبانی در سایت فیسبوک وجود دارد. کافی است نام "جهانبانی" و کلمه "پل کارون" را با هم در سایت گوگل جستجو کنید تا صدها صفحه اینترنتی بیابید که همه با یک مضمون، داستان گذشتن سپهبد جهانبانی با هواپیمای جت از زیر پل کارون را بازگو میکنند. در نمونه دیگری، روایت کردهاند که سپهبد جهانبانی برخلاف دستور محمدرضا شاه پهلوی، با پرواز به سمت عراق، کاخ صدام را بمباران کرد و به ایران بازگشت. یا مثلا نوشتهاند او برخلاف نظر کارشناسان آمریکایی یک هواپیمای جت را از روی جاده به پرواز درآورد و میلیمتری از بالای ساختمانهای اطراف، هواپیما را رد کرد. داستانهای زیادی درباره او در سایتهای اینترنتی و فضای مجازی وجود دارد که برخی واقعی هستند و برخی حقیقت ندارند.
حدود ۳۵ سال پس از تیرباران سپهبد خلبان نادر جهانبانی، فرزند او انوشیروان جهانبانی در گفتوگو با دویچهوله برای اولینبار از ناگفتههای زندگی پدرش و تیم آکروجت تاج طلایی ایران میگوید.
گزارش تصویری: عکسهای دیده نشده از "ژنرال چشمآبی"
انوشیروان جهانبانی فرزند سپهبد نادر جهانبانی در زمان وقوع انقلاب اسلامی ۳۰ ساله بوده است. او که برای تحصیل به آمریکا رفته بود، پس از کسب بالاترین مدرک خلبانی در آمریکا به ایران بازگشت و تا زمان وقوع انقلاب، مدیرعامل شرکت هواپیمایی "ایرتاکسی" بود. او نیز یک هفته پس از تیرباران سپهبد نادر جهانبانی، دستگیر شد و ۵ ماه را در زندان گذراند.
گفتوگوی کامل با انوشیروان جهانبانی که اولین گفتوگوی رسانهای فرزند سپهبد نادر جهانبانی است را در فایل صوتی این گفتوگو بشنوید. فشرده مهمترین بخشهای سخنان انوشیروان جهانبانی را در زیر میخوانید:
کدام روایتها درباره سپهبد نادر جهانبانی نادرست است؟
• خوشحالم که این بحث را پیش آوردید. متاسفانه خیلی از این داستانها غلو است. این داستانها بیشتر به ضرر پدرم است تا به نفع ایشان. مثلا اینکه پدرم با هواپیما از زیر پل کارون پرواز کرد دروغ است. این کار بیانضباطی است و پدرم خلبان بسیار با انضباطی بود و ابدا چنین کاری نمیکرد و این داستان سالهای سال است که روایت میشود. داستان غیرواقعی دیگر این است که پدرم بدون اجازه پادشاه به عراق پرواز کرد و هواپیماهای عراقی ایشان را محاصره کردند و به بغداد بردند و پدرم با مهارت از چنگ آنها فرار کرد. این داستان از ابتدا تا انتها دروغ است.
• یکی دیگر هم اینکه میگویند پدرم فانتوم را از روی جاده بلند کرده است، آن هم در حالی که تمام آمریکاییهایی که آنجا بودند، میگفتند این کار خیلی اشتباه و خطرناکیست. پدرم هیچ وقت چنین کاری نکرده است. متاسفانه این داستانها مدام دارد بیشتر و بزرگتر میشود و زیاد باعث افتخار نیست. پدرم خلبان شجاعی بود ولی خلبان بسیار با انضباطی بود. او هیچ وقت کاری نمیکرد که درس بدی برای خلبانهای جوانتر باشد. کارهای دیگری میکرد. شجاعتشان در پرواز فوقالعاده بود یا هنر خلبانی که در آکروجت نشان داد.
کدام روایتها درباره سپهبد نادر جهانبانی حقیقت دارد؟
• داستانی که حقیقت دارد این است که در یکی از دورههایی که به پدرم آموزش آکروجت میدادند، یکی از خلبانان جوان از بغل به بال هواپیمای پدرم زد. جفت هواپیماها صدمه زیادی دیدند. پدرم به خلبان جوان دستور میدهد که با چتر نجات از هواپیما بیرون بپرد. خودش ولی با سختی هواپیمایش را روی باند نشاند.
روزی که پدرتان در وقایع انقلاب دستگیر شد، شما چگونه با خبر شدید؟
• پدرم روز آخر در پست نیروی هوایی در دوشان تپه بود. بعدازظهر روز انقلاب بود. من هر یک ساعت یکبار با ایشان صحبت میکردم. آخرین باری که با پدرم صحبت کردم ساعت ۷ شب بود. از ساعت ۸ شب به بعد هر چه قدر زنگ زدم میگفتند نیست، تا اینکه آخرهای شب بالاخره یک افسری گفت پدرتان را بردند به آن مدرسه (رفاه). دیگر نتوانستم با پدرم تماس داشته باشم، اجازه هم نمیدادند بروم ایشان را ببینم. بعد از گذشت یکماه، یک روز که در حال رفتن سر کار بودم از رادیو این خبر وحشتناک (تیرباران سپهبد نادر جهانبانی) را شنیدم.
سپهبد نادر جهانبانی چرا مانند بسیاری از ارتشیان با وقوع انقلاب از ایران نرفتند؟
• اتفاقا آن موقع من به پدرم خیلی اصرار میکردم که از ایران خارج شود چون هواپیما هم در دستمان بود. هم از راه ایرانایر و هم از هواپیمای خودمان میتوانستیم از ایران بیرون برویم. پدرم ولی همیشه میگفت من سرباز این وطن هستم و وظیفهام است که در اینجا بمانم. میگفت امکان ندارد مملکتم را رها کنم. حتی وقتی هم که شاه رفت، گفتیم حالا رئیستان هم که رفت، گفت نه وظیفهی من است در این مملکت بمانم. بههیچ عنوان قانع نشد که از ایران برود. فکر میکنم اگر از ایران رفته بود، هر روز زجر میکشید. جای پدرم همان مملکت خودشان بود.
بعد از اعدام نادر جهانبانی شما به چه جرمی دستگیر شدید و چه مدت زندان بودید؟
• چون مدیرعامل شرکت هواپیمایی ایر تاکسی بودم، چون فامیلم جهانبانی بود، چون پدرم تازه اعدام شده بود و برای همین دلایل هم من را گرفتند. وقتی آن شب از آن آقای بازجو پرسیدم به چه اتهامی من را گرفتهاید، گفت اتهامی وجود ندارد. اسمت را که چاپ کنیم، حتما خیلیها شکایت خواهند کرد. پنج ماه منتظر بودیم. کسی هم شکایت نکرد.
همینطور در بسیاری از صفحات اینترنتی متنی با عنوان دفاعیه سپهبد جهانبانی در دادگاه وجود دارد. آیا نوشته یا متنی از جریان دادگاه ایشان وجود دارد؟
• درباره دادگاه خیلی چیزها نوشته شده که به نظر من خیلی دور از حقیقت هستند. واقعا چه در دادگاه پیش آمد، ما نمیدانیم. بسیاری از این نوشتهها غلو هستند، خیلی جملهها وجود دارد که پدرم هیچ وقت نمیگفت و این جملهها را بعدها مرتب اضافه میکنند. خدا میداند که واقعا در دادگاه چه گذشته است. انشاالله که یک روزی بتوانیم بفهمیم واقعا چه گذشت. البته یک نوشتهای با دستخط خودشان وجود دارد که از ما خداحافظی کرده است. یک چیز دیگری هم که داریم ساعتی است که پدرم دستش بود و الان دست من است و این باارزشترین چیزی است که من در زندگیام دارم.
مدتی که در زندان بودید، از همبندیها یا کسانی که نگهبان پدر شما بودند، احتمالا چه کسانی را دیدید یا چه چیزهایی شنیدید؟
• یکی از شانسهای من این بود که خیلی از کسانی که با پدرم از همان اول زندان بودند، با من هم همزندان بودند. خیلی درباره پدرم سئوال کردم، خیلی اطلاعات گرفتم. همه و همه از شجاعت و خونسردی پدرم تعریف میکردند. حتی یکبار یک نگهبان داشت مرا برای ملاقات با مادرم میبرد، چشمم هم طبق معمول بسته بود. او از من پرسید چه نسبتی با آن سپهبد جهانبانی داری. گفتم پسرشان هستم. سکوت کرد. پرسیدم در زندان پدرم را دیدید؟ گفت بله من نگهبانش بودم. گفتم چه طور بودند؟ گفت من تا حالا آدم به این شجاعی ندیدم، مثل سنگ بود. فکر میکنم تعریف از دشمن بزرگترین ارزش را دارد.
و بعد چهطور از زندان آزاد شدید و چه زمانی از ایران خارج شدید؟
• همانطور که بیحساب به زندان رفتم، بیحساب هم آزاد شدم. چیزی ضد من نداشتند. روز آخر که من را به بازجویی بردند، آن پروندهای که مرتب میگفتند خیلی قطور است، خیلی قطور است، دو صفحهای بود که خودم نوشته بودم و دو صفحه هم امضای کارمندان شرکت ایرتاکسی به نفع من وجود داشت. این تنها چیزی بود که در پروندهام وجود داشت. آزادم کردند. بعد از یکماه هم بالاخره توانستم از ایران خارج شوم.
پیش از این گفتید که کدام داستانها درباره پدرتان واقعی است و کدام یک نادرست است. شاید یکی از دلایلی که داستانهای خیلی زیادی دربارهی پدرتان بهوجود آمده، این است که شما یا شخص دیگری از خانوادهتان در تمام این سالها گفتگویی نکردهاید. چرا در این زمینه اطلاعرسانی نکردید یا حداقل کمتر کردهاید؟
• درباره این داستانها به صورت خصوصی من برای مردم توضیح میدادم که واقعی نیست و دروغ است. جواب جالبی که همیشه میگیرم این است که "نه آقا، تو نمیدانی، من میدانم". من نمیدانم چهطور من که پسرشان هستم از آنها کمتر میدانم ولی یک جایی میرسد که بحث بیفایده است.
من فکر نمیکنم احتیاجی باشد که من یا خواهرم برای پدرم تبلیغ کنیم. کارهای پدرم خودش نماینده زندگیاش است. به اضافهی اینکه من اصولا آدم توداری هستم و خیلی اهل صحبت کردن نیستم. این هم اولینبار است که با یک روزنامهنگار صحبت میکنم. من خیلی اهل این کار نیستم. همین که مردم درباره پدرم مینویسند بزرگترین افتخار برای من است.
اگر سخن نگفتهای درباره زندگی سپهبد نادر جهانبانی و تیم آکروجت تاج طلایی مانده است، بفرمایید.
• چیزی که برای من خیلی جالب است صفحات مختلفی است که درباره پدرم در فیسبوک وجود دارد. من با این اشخاص (ادمینهای این صفحات فیسبوک) تماس گرفتم. جالب این است که این اشخاص افرادی هستند که همه بعد از انقلاب دنیا آمدهاند و اصلا پدرم را نمیشناختند. ازشان میپرسم چرا اینقدر به پدرم علاقه دارند جواب میدهند پدرم برایشان قهرمان و الگوی شجاعت است. خیلی جالب است که مردم درباره پدرم چه مینویسند.