پرویز قلیچخانی، شاهماهی اسیر در حوضچهی فوتبال ایران
۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعهپرویز قلیچخانی در سالهای آغازین بازی فوتبال خود نیز عمدتا در پست دفاعی به خدمت گرفته میشد، چه آن زمان که در تیم کیان توپ میزد و چه زمانی که بعدها به تاج پیوست. البته قلیچخانی به دلیل ویژگیهای منحصر بفرد خود، عمدتا در نقش یک «لیبرو» یا دفاع آزاد ظاهر میشد و گاه تا محوطهی جریمهی حریف پیش میتاخت و حتا گل میزد. گاهی نیز به او نقش یک «شمارهی ۶» محول میشد، یعنی بازیکنی که در سیستمهای رایج فوتبال اروپا، با دوندگی و پیگیری، موظف است در میانهی میدان در وهلهی نخست نقشی ویرانگر داشته باشد و کار اصلیاش تخریب نقشههای تهاجمی تیم مقابل است.
در فوتبال اروپا نیز در چند دهه، بازیکن «شمارهی ۶» درست نقطهی مقابل بازیکن «شمارهی ۱۰» بود: یکی ویرانگر و دیگری آفرینشگر. چنین نقشی را بازیکنان بزرگ آلمانی به خوبی برعهده گرفته بودند: در رقابتهای جام جهانی ۱۹۶۶ بکنباوئر در مقابل بابی چارلتون ستارهی انگلیس، در جام جهانی ۱۹۷۴ برتی فوگتس در مقابل یوهان کرویف، فوق ستارهی هلندی و بعدها در جام جهانی ۱۹۹۰ لوتار ماتئوس در برابر مارادونا. در هر سه دوره، دوندگی و سماجت ویرانگران، بر نبوغ آفرینشگران چربیده و موتور تیم حریف را از کارانداخته بود.
ببینید: پرویز قلیچخانی و علی کریمی از دریچهی دوربین
پرویز قلیچخانی در هر دو نقش خوب و موفق عمل میکرد. ولی دورهی اوج درخشش قلیچخانی زمانی بود که او از اواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه خورشیدی با تیم پاس و سپس باشگاههای دیگر و طبعا تیم ملی ایران به میدان میرفت.
حضور در سراسر زمین
قلیچخانی در این دوره عمدتا در قلب زمین انجام وظیفه میکرد یا دستکم اختیار و آزادی کامل داشت تا به همه جای زمین سرکشی کند. این استعدادی نهفته در وجود قلیچخانی بود و تنها باید کشف میشد که خوشبختانه در آن سالها کشف شد. در همین دوره بود که پرویز قلیچخانی، بدون آنکه هرگز پیراهن شمارهی ۱۰ را بر تن کند، در نقش یک بازیکن شمارهی ۱۰ تمام عیار ظاهر شد. او همزمان قلب و روح تیم ملی ایران و تکیهگاه آن بود. قلیچخانی بنا بر مصلحت لحظه، گاهی نیز به عنوان بازیکن خط حمله گمارده میشد. در چنین بازیهایی نشان میداد که میتواند شیرازهی خط دفاعی تیم مقابل را درهم ریزد.
«سردار قلیچ» یا «قلیچ کبیر» ـ آنگونه که در آنزمان فوتبالدوستان ایران او را لقب داده بودند ـ بازیکنی عضلانی، با قدرت بدنی بالا و اقتداری طبیعی بود. اندام کوتاه ولی ورزیدهاش تا حدودی یادآور گرد مولر، مهاجم اسطورهای آلمان بود، ولی سطح بالای شعور و توان آفرینندگی او در زمین و شیوهی بازیاش به گونتر نتزر، ستارهی مو بور شورشی و یک «شماره ۱۰» تمام عیار در قلب تیم ملی آلمان میماند. و عجیب آنکه قلیچخانی خود نیز یک «آرمانخواه شورشی» بود.
این ویژگیها با شاخصهایی چون شوتهای سنگین و سرکش از راه دور، قدرت سرزنی حیرتآور، توانایی در دادن پاسهای بلند و دقیق و شخصیت برجستهی فرماندهی درهم میآمیخت و همه را تحت تاثیر قرار میداد. قلیچخانی قادر بود ریتم بازی را به تنهایی تعیین کند. او در فضای نیمه آماتوری فوتبال آن زمان ایران، در زمین بازی همواره رفتاری کاملا حرفهای داشت. با تمام وجود در خدمت تیم بود. از حرکات اضافی و نمایشی اکیدا پرهیز میکرد. با چشمانی باز و دیدی عالی، برای پاس دادن به بازیکن خودی، همواره بهترین گزینه را میجست. این در حالی بود که همزمان هر بازیکن پا به توپ تیم خودی، در زمین بازی در وهلهی نخست «سردار قلیچ» را جستجو میکرد.
پرویز به معنای واقعی، تکیهگاه روحی تیم و تک تک بازیکنان بود. غیرت و روحیهی جنگندگیاش اجازه نمیداد از او بازی بد دیده شود. بیهراس درگیر نبرد تن به تن با بازیکن مقابل میشد و اگر گاهی مغلوب هم میشد، با سماجت و قلدری این نبرد را پیمیگرفت. حتا زمانی که بهرغم حضور او، تیم باشگاهیاش یا تیم ملی خوب کار نمیکرد، بازی پرویز پایینتر از متوسط نبود و او تا آخرین نفس میجنگید. این را همهی فوتبالدوستان میدیدند و تصدیق میکردند.
زمانی که پرویز قلیچخانی در تیم تاج (استقلال بعدی) توپ میزد، حتا متعصبترین هواداران پرسپولیس به خود اجازه نمیدادند دربارهی «قلیچ کبیر» سخنی درشت یا ناشایست بر زبان آورند. قلیچخانی نوع دیگری از بازی فوتبال را در سرزمین ما نمایش میداد که تا آن زمان یکسره ناشناخته بود و شاید تا امروز نیز مشابهاش دیده نشده باشد. گلهای از راه دور او در جام ملتهای آسیا در برابر اسرائیل در سال ۱۳۴۷ و در مسابقات مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۴ در برابر استرالیا، هرگز از خاطر فوتبالدوستان ایران محو نخواهد شد و در تاریخچهی فوتبال میهن ما ثبت است. گرچه شاید نسل جوان امروز، به دلیل «توطئهی سکوت» که بنا بر مصلحتهای سیاسی روز، در ایران پس از انقلاب در مورد قلیچخانی بر رسانهها و محافل ورزشی حاکم بوده، حتا نام این بازیکن بزرگ را نشنیده باشند.
«هافبک ولگرد» میدان
در یکی از بازیهای جام باشگاههای تهران در اوایل دههی ۵۰ خورشیدی، قلیچخانی که در خط میانی تیم پاس توپ میزد و در اوج بود، در یک بازی به تنهایی سه بار دروازهی حریف را فروریخت. «کیهان ورزشی» که در آن ایام معتبرترین نشریهی ورزشی ایران به شمار میرفت، روز بعد در تفسیری که بر این بازی نوشت، به قلیچخانی لقب «هافبک ولگرد» تیم پاس را داد که یکتنه تیم حریف را درهم شکسته است. طبعا واژهی «ولگرد» در زبان ما بار معنایی مثبتی ندارد. ولی آشکار بود که آن مفسر ورزشی به نشانهی ستایش و برای توصیف بازی حیرتانگیز «قلیچ کبیر»، در پی مفهومی میگشته که به تمامی بتواند ویژگیهای خیرهکنندهی یک «شماره ۱۰» واقعی را که در اندازههای بازیکنان جهانی زمانه چون ریورا و نتزر ظاهر شده بود بازگو کند.
قطعا در آن زمان «بازیکن شماره ۱۰» مفهومی جا افتاده نبود. این مفهوم بعدها در توضیح ویژگیهای بازیکنانی به کار رفت که یک سر و گردن از بقیهی بازیکنان در زمین بالاتر بودند. «قلیچ کبیر» در فوتبال ما چنین پدیدهای بود و آن ورزشینویس ژرفنگر و تیزبین، در زمان خود این واقعیت را تشخیص داده بود. شاید به این اعتبار بتوان گفت که «هافبک ولگرد» تبارنامهی فارسی مفهومی است که بعدها شیوهی بازی اعجوبههای زمین چمن سبز را توصیف میکند.
هنگامی که ایران در چارچوب دیدارهای مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۴ در دیدار رفت مقابل استرالیا سه بر هیچ بازنده شد، برای بازی برگشت چشم امید همهی ایرانیان به قلیچخانی دوخته شده بود. به گزارش کیهان ورزشی، او به همسرش وعده داده بود که به تنهایی دو گل به استرالیا بزند. «سردار قلیچ» در بازی برگشت به وعده وفا کرد و دو بار دروازهی استرالیا را گشود. ولی این پیروزی برای صعود ایران به جام جهانی کافی نبود. روز بعد کیهان ورزشی نوشت: «ای کاش قلیچخانی به همسرش سه گل وعده داده بود».
قلیچخانی نزدیک به یک دهه، یعنی از زمان گل تاریخی خود در برابر اسرائیل در سال ۱۳۴۷ خورشیدی که نام او را بر سر زبانها انداخت، تا انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷، چون زمردی بر تارک فوتبال ایران میدرخشید. قلیچخانی با چنین ویژگیهایی میتوانست به جایگاهی که در صحنهی فوتبال جهانی شایستهی آن بود دست یابد.
بیشتر تیمهای خارجی ملی یا باشگاهی که به ایران میآمدند، با دیدن بازی قلیچخانی بارها خواستار او شده بودند. ولی آیندهی ورزشی درخشانی که میتوانست با انتقال این بازیکن استثنایی به یک باشگاه اروپایی در انتظارش باشد، قربانی خودپرستی، کوتهفکری و دید نادرست مسئولان وقت شد.
در این گونه موارد رسانهها معمولا به دستور مسئولان ورزشی، ازقول ورزشکاران جملاتی کلیشهای و رمانتیک در رد پیشنهادهای خارجی منعکس میکردند. برای نمونه اینکه فلان بازیکن به دلیل میهندوستی حاضر نیست برای یک تیم خارجی توپ بزند. یا اینکه ترجیح میدهد همچنان پیراهن باشگاه محبوبش را برتن کند و غیره!
بدینسان، قلیچخانی، شاهماهی فوتبال ایران، در حوضچهی فوتبال بومی ما محبوس ماند. فرصتی که از این بازیکن استثنایی فوتبال ایران گرفته شد، سالها بعد در اختیار دیگر نابغهی فوتبال ما علی کریمی قرار گرفت. ولی عوامل دیگری باعث شد که او هم نتواند به جایگاهی در فوتبال جهان دست یابد که شایستگی آن را داشت. ماجرای علی کریمی اما، حکایت دیگری است.
بهمن مهرداد
تحریریه: شهرام احدی