نادر نادرپور: پیکرتراش شعر
۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبهنخستین شعر نادر نادرپور «رقص اموات» نام داشت و شعر بعدی او «شب در کشتزاران». اما پس از این دو سروده که در مجلهی "مردم" احسان طبری منتشر شد، این شعر «قم» بود که او را به شهرت رساند.
دکتر صدرالدین الهی، روزنامهنگار مقیم کالیفرنیا، زمانی که اسماعیل پوروالی هنوز در قید حیات بود و مجله "روزگار نو" را منتشر میکرد، گفتوگویی مفصل با نادر نادرپور داشت که نام آن را "طفل صد ساله شعر نو" نهاده بود. دکتر الهی علاوه بر این گفتوگو از یاران نزدیک نادرپور بود. به مناسبت هشتادمین سالگرد تولد نادرپور و دهمین سالگرد مرگ او، گفتوگویی داشتهایم با دکتر صدرالدین الهی.
دویچه وله: ما وقتی از شعر معاصر حرف میزنیم، بدون تردید نمیتوانیم از نادر نادرپور نام نبریم. تا آنجا که شعرهای برخی از شاعران را شعر نادرپوری هم لقب دادهاند. به نظر شما شعر معاصر تا چه حد و چرا مدیون نادرپور است؟
صدرالدین الهی: این امر خیلی ظریفی است در مورد شاعری که به نظر من حقاش خوب ادا نشده و نمیشود. نادرپور از جمله اولین شاعرانی است که بافت زبانش یک بافت مخصوص است. و شاید هر چه هم که جلوتر میآید این زبان برگزیدهتر و درخشانتر میشود و پیروانی پیدا میکند. منتهی مشکل بزرگ این است که پیروان او هم نمیخواهند بگویند که ما مثل نادرپور شعر میگوییم. علتاش هم این است که شعرش در ارتفاعی بسیار بالاتر از شعر کسان دیگر قرار دارد. من معتقدم که نادرپور کسی است که آن مکتب سخنی را که خودش بعد از آن مصاحبهی طولانی با من عنوان کرد، بنا گذاشت. یعنی شعرهایی که بعدها در مجله سخن دکتر خانلری منتشر شد و شاعرانی که در این راه رفتند، همه خواه ناخواه و کم و بیش از نادرپور تاثیر گرفتند، به مراتب بیشتر از آن تاثیری که فریدون توللی در نسل پس از خود گذاشته بود.
نادرپور واژههای "مرگ" و "پیری" را از آغاز جوانی در شعرهایش به کار میبرد. حتا در جوانی سخن از پیکرتراش پیر میکرد. آیا نادرپور علیالاصول آدم نومید و بدبینی بود؟ اگر چنین است، پس چرا به روزهای تولد خودش آنقدر اهمیت میداد؟ شما این تناقض را در چه میبینید؟
متناقض نیست. این چیزی است در نزد بعضی از اشخاص، بعضی از واژهها جا میافتد، توی ذهنشان، توی فکرشان، و تکرار میشود. این چیزی است که فرنگیها به آن obssesion میگویند. آدم به کلمهای حساسیت پیدا میکند. کلمه در خمیرمایه بیانش به کار گرفته میشود و تا آخر هم میماند. نادرپور از آن دست شاعرانی است که دلمشغولی کلمهای دارد. و این را شما از دوران خیلی خیلی جوانی در شعرش میبینید و احساس میکنید. بنا براین نمیتوان گفت که ناامید است، اما شاد هم نیست. شعرش شعر شاد نیست. حالا نمیدانم به تولدش چرا اینقدر اهمیت میداده. این دیگر مسئلهی خصوصی خودش است.
ولی خودش آدم نومیدی نبوده یا بوده؟
آدم امیدواری هم نبود. یعنی نوع شاعران نسل او بعضیهایشان شاعران مبارز بودند و در عین حال به دلیل تعلق خاطر به گروههای سیاسی حرفشان داغتر و تندتر و پر امیدتر بود، مثل سیاوش کسرایی. نادرپور ازاین طایفه نیست. ضمن اینکه منزوی و غمزده هم، مثل مشیری، نیست. چیزی بین این دو تاست. در لحظههایی که خشماش میگیرد، شعرش شعر شعاری گردنکلفتی میشود.
حالا که شما اسم شاعران سیاسی آن روزگار را آوردید، خود نادرپور میگوید: شاعر امروز حتی اگر بخواهد نمیتواند برجعاجنشین باشد و جهان پیرامون را نادیده بگیرد. ولی این بدان معنا نیست که خود را تا به حد گزارشگر رویدادهای سیاسی روز تنزل بدهد. نادرپور در سالهای مهاجرت، گاهی گزارشگر رویدادهای سیاسی روز نبود؟
نه، به آن صورت نه. ولی بیانگر وقایع سیاسی بود. بیانگر ناکامیهای سیاسی بود. نادرپور در سال نخستین مهاجرت، با شعر معروف "آن زلزلهای که خانه را لرزاند" در واقع دوران مهاجرت خود را شروع کرد. این یک نوع گزارش شاعرانه از سرگشتگی همهی ما داد. اما به خاطر اتفاق خاصی شعر نگفت.
نادرپور یک شاعر تصویرپرداز بود. به نظر شما پرداختن بیش از حد به تصویر، شعر او را از حالت تخیل به تصنع نمیکشید؟
کاملا با شما موافقم. ولی تصنع نه، بخش تخیلاش را ضعیف میکرد، در لحظههایی که به واژه میپرداخت. نادرپور با منقاش کلمهها را کنار هم میگذاشت. هرگز به نسخهی اول شعرش اکتفا نمیکرد. شعر را برای محرمان و نزدیکانش میفرستاد و نظراتشان را قبول میکرد. نمیدانم که چند نفر بودند. برای من گاه گاهی این کار را میکرد. اگر ایرادی بود، گوش میکرد و اجرا میکرد. کلمه را دوست داشت. دوست داشت کلمهها کنار هم خوب بنشینند. مثل همان پیکرتراش، شعر را پیکرتراشی میکرد.
میشود این وسواس معروف نادرپور را در مورد شستن دستهایش که مهشید امیرشاهی هم با طنز مخصوص به خودش به آن اشاراتی دارد، از نوع همان وسواس او در مورد واژهها دانست؟
حتما همینطور است. این معروف بود که هر کجا که مینشست پس از ده دقیقه بلند میشد و میرفت دستهایش را میشست، با یکی که دست میداد، دستش را میشست. این پاکیزگی در ذهنش همیشه معنی داشت. من با او خیلی نشست و برخاست داشتم. و بارها متوجه شده بودم که حتا در حرف زدن وسواس کلمهای داشت. یک کلمه را میگفت، بعد مثل این که پشیمان شده باشد، عوض میکرد.
به نظر شما آیا این کار از کمال دانش شعری نادرپور است؟ خود شما هم به او لقب گوهرتراش شعر دادهاید؟
دانش شعری اگر نباشد، شعرسازی بسیار ظریف است. احساس در شعرش هست، ولی گاه کلمه بر احساس پیشی میگیرد و شعر را از آن حالی که شما لم بدهی تا به اوج ببردت، دور میکند. این مشخصهی شعر نادرپور است. کلمه در ان جای خودش را دارد و با دقت تراشیده شده است.
نادرپور از شعر موزون و مقفی به سراغ شعر نو آمد. اما هیچگاه سراغی از شعر سپید نگرفت. چرا حتا آزمایشی هم در این زمینه نکرد؟
نادرپور خیلی معتقد به وزن بود در شعر. ایرادی که باید به او گرفت و من بارها به او میگفتم، این بود که او از یک زمانی با شعر معاصر جهان قطع ارتباط کرد. حالا به اختیار یا به اجبار... از زمانی که شعر سپید، poesie blanc و یا شعر آزاد،la poesie libre رایج شد، نادرپور تا حد "آراگون" و "الوار" با اینها جلو آمد. و بعد به آنها دیگر نگاه نکرد، و با کسانی که پیامبر این نوع شعر بودند روابط چندان خوشی در زبان فارسی نداشت. او معتقد بود که چون شعرشان وزن ندارد، در نتیجه از تخیل خالی و از زیبایی بیبهره است. در حالی که این جور نیست. من بسیاری از همین شعرهای بیوزن، سپید، را دیدهام که پر از تخیل است، منتهی زبان منظوم ندارد. آقای دکتر شفیعی کدکنی، شعر را طور دیگری تعریف میکند. میگوید: شعر عبارت است از گره خوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد. نادرپور واقعا دنبال همین بود. این مشخصات در شعر نادرپور هست.
آیا شما آن را سلیقهی خاص شاعر میدانید، یا گاه احتمالا شاعر به آن حد از خودخواهی میرسد که کار خود را بیش از دیگران قبول دارد؟
شاید شما حق دارید، چون در جاهایی میشد که ایشان دیگر کسی را به عنوان همتراز خودش قبول نداشت.
نادرپوراغلب به خواننده امکان خوانش جدید از شعرش را نمیداد. در حالی که ظاهرا شعر وقتی منتشر میشود، هر کسی از ظن خودش میتواند یار آن شعر باشد. این کشیدن خواننده به جهتی که نادرپور خودش میخواست، برای شما چه مفهومی دارد؟
شاید در این کار تعمدی نداشت. این همان چیزی است که ما در زبان فارسی به آن میگوییم سبک فلان شاعر. شعرش این سبک را داشت که شما باید دنبال او میرفتید. شاعران صاحبسبک ما در زبان کلاسیک فارسی این خاصیت را دارند. شما وقتی "نظامی" میخوانید، بیاختیار دنبالاش میروید و هیچ کاری هم نمیتوانید بکنید. حافظ هم همینطور است. نادرپور هم سبک خاص خودش راداشت. اگر کسی میخواست شعرش را بخواند و لذت ببرد، باید دنبال او میرفت.
نادرپور معروف بود به شاعر حدیث نفس، و نه متعهد. پس از مهاجرت هم با سرودن شعر "خطبه عزیمت" در واقع آب پاکی را روی دست همهی شاعران متعهد ریخت. اما شعرهای پس از مهاجرت خود نادرپور آیا بوی نوعی از تعهد را نمیداد؟
حتما. نادرپور شاعری بود که آمده بود به بیرون از ایران، وطنش را دوست داشت، یادگارهایش را دوست داشت، و خودش را متعهد کرده بود که آن یادگارها را در شعرش منعکس کند. در همان شعری که حسرت دیدار البرز را دارد، شعری است که به چشم شما محال است اشک نیاورد. میگوید:
آه، ای خموش پاک / ای چهره عبوس زمستانی / ای شیر خشمگین / آیا من از دریچه این غربت شگفت / بار دگر بر آمدن آفتاب را / از گردهی فراخ تو خواهم دید؟ / آیا ترا دوباره توانم دید؟>
من کلمه تعهد را زیاد دوست ندارم. این شاعری است که بسته است؛ دست و پا و جانش به آن سرزمین بسته است و شعرش را اینگونه میگوید.
نادرپوری که در سال ۱۳۲۶ در واقع شعر "قم" را سرود، و گفت: چندین کلاغ پیر / بر تودههای سنگ / انبوه سائلان در هر قدم به راه / و.....، مثل تازهواردی بود که از دیدن چنین منظرهای شوکه شده باشد. این شوک را اما ما همچنان در "خون و خاکستر" آن زلزلهای که خانه را لرزاند... میبینیم. واژهی زلزله خودش شوکآور است. ایا میتوان گفت که نادرپور در همهی این سالها واقعا در شوک به سر میبرده است؟
نه. اشاره به شعر "قم" خیلی قابل توجه است. این شعر در بحبوحهی مبارزات ملی شدن نفت ساخته شده است. نادرپور برای اولین بار همراه آقای رضا ثقفی، برادر خانم آیتالله خمینی به قم رفته و شهر را توصیف کرده است. شعر قم را خیلیها نشیندهاند. و خیلیها نمیدانند که نقاشی شاعر یعنی چه؟ این شعر، شعر بیدار شدن است، شعر نگاه کردن به دنیای پیرامونی و توصیف و طرح است. خود او هم میگوید، این شعر طرح است. اگر من الان این شعر را بخوانم، شما خود را وسط شهر قم در آن روزگار میبینید. به این بند توجه کنید که میگوید: «عمامهها سفید / رخسارهها سیاه». یادتان باشد که این شعر اصلا ربطی به انقلاب اسلامی ندارد. در سالهای شلوغی ملی شدن نفت، نادرپور رفته به قم و شهر و ساکنان محله را این چنین دیده است. آنوقت میتوانید ببینید که چگونه نادرپور برمیتازد به کسانی که دنبال همان تعهدی که گفتید بودند. در شعر "خطبه عزیمت" میگوید: «چه زود لفظ تعهد را / زنوک خامه فرو شستید / ولی چه دیر به خود گفتید / که نقش مار اگر زیباست / به لفظ مار نمیماند».
این پرداختن به مسائل سیاسی در مهاجرت، آیا سبب ضعف شعر نادرپور نشد؟
تا شما ضعف را به چه بگویید. من تصور میکنم که در این دورهی مهاجرت همهی کسانی که ناگزیر دستی به قلم داشتند، به نحوی در برابر آنچه که بر سرشان آمده بود، ایستادند. اما نکتهای که من دلم میخواهد اضافه کنم این است که نادرپور اهل مرید جمع کردن نبود. دار و دسته راه نمیانداخت. شعرای دیگر که نمیخواهم نام ببرم، اکثرا دستهای داشتند، تیمی داشتند، یکی برایشان هورا میکشید؛ او اصلا اینطوری نبود. از این جهت خیلی شبیه دکتر خانلری بود. یعنی خودش بود و خودش. و میگفت این حرفی است که من میزنم. میتوانید دوست داشته باشید یا نداشته باشید.
خاطرهای از نادرپور دارید؟
خیلی زیاد. اما یادم است که همین شعر "خطبه زمستانی" را وقتی برای من خواند، یواش یواش خواند، بر خلاف همیشه که با صدای غرا میخواند، و اواخر شعر واقعا اشکش سرازیر بود.
آیا شعری از نادرپور هست که زیر لب زمزمه کنید؟
همان شعر "خون و خاکستر"، وقتی که تنها هستم و به سالهایی که پشت سر گذاشتیم فکر میکنم؛ این شعر هم obssesion من است:
این جاست که من جبین پیری را / در آینه پیاله میبینم / اوراق کتاب سرنوشتم را / در سطل پر از زباله میبینم / خود را به گناه کشتن ایام / جلاد هزار ساله میبینم.
نویسنده: الهه خوشنام
تحریریه: بابک بهمنش