غبار زمان: گذر از قرن وحشت و اندوه
۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبهتئو آنگلوپولوس درباره آخرین فیلم خود چنین گفته است: «این داستان عشقی است که در سال ١٩٥٣ در اتحاد شوروی (سابق) نطفه بست. سفری است در پهنه تاریخ تا روزگار ما. این کار تسویه حسابی شاعرانه است با قرنی که تازه به پایان رسیده و رابطهای معنوی با قرنی است که تازه شروع میشود و عشق بشری را با قدرت زمان روبرو میکند. تبعید، جدایی، آوارگی، سقوط ایدئولوژیها و آزمون دایمی تاریخ مضامین این فیلم هستند. شخصیت محوری یک زن است، همان النی اسطورهای، النی تمام اسطورهها که تجسم عشق مطلق است. این فیلم بیش از هر چیز مرثیه ایست بر سرنوشت آدمی.»
زمان بیرحم
فیلم انگلوپولوس در گسترهای پهناور از زمانها و مکانها میگذرد. بستر زمانی وقایع فیلم نیمه دوم قرن بیستم است. قرنی که با امیدهای سرکش و آرزوهای تابناک شروع شد و با شکستها و دردهای فراوان به پایان رسید و زندگیهای بیشماری را زیر غبار زمان به فراموشی سپرد. در سیر مکانها نیز فیلم تمام مرزهای اروپا را از شرق و غرب در مینوردد تا به آمریکای شمالی میرسد. صحنههای اصلی فیلم در ایتالیا، یونان، آلمان، روسیه، آمریکا و کانادا میگذرد.
یک فیلمساز یونانی تبار آمریکایی برای تکمیل کارگردانی فیلم ناتمام خود به ایتالیا بر میگردد. فیلم او در واقع سرنوشت رنجبار و شگفت انگیز خانواده خود اوست، که ذهن و روان او را تسخیر کرده است. سپیروس (میشل پیکولی) پدر کارگردان و النی (ایرنه یاکوب) مادر او هستند که در جوانی در شهر سالونیکی یونان عاشق هم بودهاند. در دوران پروحشت و آشوب جنگ جهانی دوم، آنها از هم جدا افتادهاند. پدر به آمریکا مهاجرت کرده و تماس با معشوق را از دست داده است. مادر مبارزی چپگرا بوده که در گریز از دیکتاتوری راستگرایان در یونان، به اتحاد شوروی (سابق) پناه برده و در آنجا به اردوگاههای کار اجباری گرفتار شده است. اسپیرو پس از جستجوی فراوان سرانجام النی را در اردوگاهی در کازاخستان باز مییابد و با او همبستر میشود، درست در شب اعلام مرگ استالین.
مأموران روس بار دیگر زن و مرد را دستگیر میکنند و آنها را به دو اردوگاه مختلف در سیبری میفرستند. بچهای که نه ماه بعد به دنیا میآید، از مادرش جدا میشود، به آمریکا میرود و کارگردان سینما میشود و برای یافتن مادر خود به اروپا میآید.
النی پس از جدایی از سپیروس در اردوگاههای سیبری، با یک یهودی آلمانی به نام یاکوب (برونو گانس) رابطه برقرار میکند. این مرد شوریده حال هرگز نمیتواند زنی را از قلب خود بیرون کند که به مردی دیگر تعلق دارد. در جدال عذاب آلود با این سرنوشت تلخ است که او سرانجام در برلین خودکشی میکند.
در برش زمانی دیگری، زن در اوایل دهه ١٩٧٠ از شوروی آزاد میشود و به غرب میآید. او در جستجوی سپیروس به آمریکا میرود و در زمان جنگ ویتنام، به همراه او به کانادا مهاجرت میکند.
در آخرین سکانس فیلم زن و دو دلداده اش پس از سفرهای طولانی، مهاجرتهای پیاپی و آوارگیهای چندباره، سرانجام در برلین گرد میآیند. النی در پایان سفر طولانی و طاقت فرسای خود از پا میافتد. سپیروس او را صدا میزند، اما نه النی بلکه نوهی اوست که دستش را میگیرد. دختری که مثل مادر بزرگش النی نام دارد. با این فرجام دایرهای بسته میشود، که جوانی و شادابی آنها را در «غبار زمان» به تاراج داده است.
به موازات رویارویی کارگردان با گذشته، زندگی خصوصی او، ناآرامی درونی و آشفتگی روحی او نیز جریان دارد که تا دوران ما و دلهرههای سنگین آن پیش میآید.
حرکت در بستر تاریخ
به خاطر پراکندگی خط روایتی فیلم و حرکت سیال آن در زمانها و مکانها، ساختار فیلم آشفته مینماید. (فیلم برای بسیاری از تماشاگران خسته کننده است و عده زیادی سالن را ترک میکنند). اما با اندکی آشنایی با سبک و سیاق کارهای انگلوپولوس، فیلم رازهای خود را به روی تماشاگر باز میکند.
فیلمهای آنگلوپولوس انباشته از عناصر و مفاهیم فرهنگی فراوان است که برای ارتباط با فیلمهایش شناخت آنها ضرورت دارد. درک بسیاری از کارهای انگلوپولوس بدون آگاهی از تاریخ اروپای قرن بیستم دشوار یا ناممکن است. این فیلمساز از نخستین کارهایش در چهل سال پیش تا کنون همواره دغدغه تاریخ داشته و به تحولات دوران ساز قرن بیستم نظر دوخته است.
قرن بیستم با تمام امیدهای عظیم و وحشتهای بیکرانش در مرکز کارهای انگلوپولوس است. او به ویژه به سرنوشت آرمان چپ علاقه مند است. هزاران و میلیونها انسان آرمانگرایی که در طول قرن گذشته برای دستیابی به جهانی بهتر و زیباتر به راهی پررنج گام گذاشتند. حزب کمونیست یونان با تاریخی طولانی از رنجهای بسیار و پیروزیهای اندک، در بیشتر فیلمهای آنگلوپولوس حضور دارد. در آخرین فیلم او نیز با نگاهی حسرتناک به مبارزاتی نگاه میکند که بدبختانه حاصلی نداشت و برای مبارزان جز اندوه و سرخوردگی حاصلی نداشت.
تبعید و سرگردانی
آوارگی و تبعید سیاسی از دیگر مضامین آشنای کارهای آنگلوپولوس است، و در این جا هم به سرنوشت مبارزان کمونیست نظر دارد که ماهرترین تبعیدیان تاریخ بودند! مبارزانی که گویی داغ تبعید و سرگردانی بر پیشانی آنها نقش بسته است. در یونان پس از سرکوب خونین جنبش چپ (سالهای ١٩٤٤ تا ١٩٤٨) بسیاری از کمونیستها به اتحاد شوروی (سابق) پناه بردند. آنها «کشور انقلابی کارگران و دهقانان» را کانون انقلاب جهانی و قبله آمال خود میدانستند، اما بیشتر آنها که از جلادان خودی گریخته بودند، در زیر چرخ استالینیسم گرفتار آمدند و در تبعیدگاههای سیبری نابود شدند. فیلم «سفر به کیتیرا» (١٩٨٤) نمونه ازلی این مبارزان را ارائه میدهد. سرنوشت تلخ آوارگانی که به هیچ سرزمینی راه ندارند و تا ابد میان مرزها آواره میمانند.
انگلوپولوس در فیلمهای اولیه خود نگاه سیاسی صریحی داشت و با جانبداری آشکاری سرگذشت جنبش چپ و فعالان آن را روایت میکرد. این دیدگاه سیاسی در کارهای بعدی او با نوعی پختگی به بینشی فلسفی فرا روییده است. او امروزه فراتر از ایدئولوژیهای سیاسی حرف میزند، بیآنکه فداکاریها و جانبازیهای مبارزان را از یاد ببرد. در کارهای او شمایل و نمادهای سیاسی همچنان حضور دارد. در فیلم «نگاه اولیس» در نمایی مشهور با حرکت تندیس غول آسای شقه شدهای از لنین رهبر انقلاب اکتبر، بر مرگ کمونیسم مویه سر میدهد. در فیلم آخر او کمابیش همان مضمون را در مجسمههای فرو افتادهی استالین میبینیم.
افزون بر این، دیدگاه سیاسی انگلوپولوس در طول چند دهه فیلم سازی، با لحنی شاعرانه و ژرف بینی فلسفی آمیخته است. این نگرش با درک تجربههای دردناک قرن بیستم، تلختر و گزندهتر هم شده است. علاوه بر نمادها و نمایههای سیاسی، کارهای انگلوپولوس سرشار از نشانهها و اشاراتی است که در اساطیر یونان باستان ریشه دارد. بسیاری از قهرمانان او رگ و ریشهی اسطورهای دارند. مردها گاه مثل اولیس به سرگردانی ابدی محکوم هستند و زنان گاه مثل آتنه یا مده آ از نیرو و شوری فراانسانی برخوردارند. یکی از شناسههای سبک انگلوپولوس جاری کردن اسطورههای کهن در بستر زندگی معاصر است.
بیان شاعرانه در سینمای انگلوپولوس غالبا در لفاف همین پشتوانهی اسطورهای به بیان در میآید. در برخی از صحنهها نمایههای آیینی، یادآور تراژدیهای کهن است. در عین حال که شگردهایی مانند تکگویی یا همسرایی را با فنون مدرن تئاتر معاصر، مثلا سبک تئاتر اپیک برشت، همراه میکند.