شهرنوش پارسیپور: «من در انتظار يك داستان "واقعى" هستم»
۱۳۸۶ خرداد ۲۵, جمعهشهرنوش پارسیپور در تهران متولد شدهاست و تحصیلاتش را در رشته علوم اجتماعی در دانشگاه تهران به پایان بردهاست. در سال ۱۹۸۰ به فرانسه میرود و در دانشگاه سوربن به تحصیل زبان و فرهنگ چینی میپردازد. او در اواخر دههی ۶۰ قرن پیش، به نشر آثار ادبیاش دست مییازد. اولین کار او "توپک قرمز" نام دارد که برای جوانان نوشته شده است. برخی دیگر از آثار او : "زنان بدون مردان" که هنرمند مشهور شیرین نشاط بر مبنای آن در حال تهیهی فیلمی سینمایی است، سگ و زمستان بلند، طوبا و معنای شب، عقل آبی، خاطرات زندان، بر بال باد نشستن، شيوا، آداب صرف چای در حضور گرگ، ماجراهای ساده و کوچک روح درخت. پارسیپور در ضمن مترجم زبردستی هم هست. او از جمله کارهای زیر را به فارسی برگردانده است: شکار جادوگران شرلی جکسن، گردونه تاريخ، پيرا روانشناسی ( از سری چه می دانم )، از کنفوسيوس تا راه پيمايی دراز دلفين دولرس، تاريخ چين- از جنگهای ترياک تا انقلاب فرهنگی ( چهار جلد )، لائودزه و مرشدان دائويی.
من در اين سال ها، چندين كتاب بسيار خوب ايرانى خوانده ام كه در داخل و خارج كشور به چاپ رسيده است. "اتفاق، همانطور كه نوشته مى شود مى افتد" يكى از بهترين رمان هائى ست كه به فارسى خوانده ام. نويسنده كتاب ايرج رحمانى مقيم كاناداست. اين رمان در نوع خودش يك رمان كامل جهانى ست. "شالى به درازاى جاده ابريشم"، نوشته مهستى شاهرخى يك كار كامل و زيباست. "انگار گفته بودى ليلى" و "سرخى من از تو"، نوشته سپيده شاملو، هردو رمان هاى بسيار خوب و قابل تاملى هستند. "چه كسى باور مى كند رستم" نوشته روح انگيز شريفيان، كار بسيار قابل تاملى ست. "آداب بىقرارى، نوشته يعقوب ياد على يك شاهكار به مفهوم مطلق كلمه است. "بازى آخر بانو"، نوشته بلقيس سليمانى يك كار قابل تامل است.
اينها تازه به معناى تنها كارهاى خوب نيستند. نويسندگان قابل تاملى در ايران و خارج از كشورمشغول به كار هستند. محمود دولت آبادى، فهیمه فرسایی، منيرو روانى پور، شهلا شفيق، ابوتراب خسروى، حسين سناپور، فتح الله نيازى، ناهيد طباطبائى، شيوا ارسطوئى، امير حسن چهل تن و بسيارى ديگر مشغول به كار هستند كه كار همه آنها قابل تامل است.
اما البته رمانهاى زيادى نيز نوشته مىشوند كه خواندنشان با مكافات توام است. از آنجائى كه سانسور در ايران بيداد مىكند، بسيارى از نويسندگان، درگير نثرى بسيار مشكل و غير قابل فهم شدهاند. اين مسئله از تاثير غير عادى كتاب "خشم و هياهو" ويليام فالكنر نشات گرفته كه از طريق مكتب اصفهان به نويسندگان ايرانى حقنه شده است. خواندن بعضى از اين كتابها به راستى عذابى اليم است. فالكنر در اين كتاب، از زبان مرد عقب ماندهاى صحبت مىكند. روشن است كه تقليد روش گفتارى يك مرد عقب مانده كار بسيار سختى ست. اما فالكنر در فصلهاى بعدى كتاب نكات مبهم را مىگشايد و مشكل خواننده حل مىشود. اما آن دسته از نويسندگان ايرانى كه از اين كتاب و مربى ويژه خود در ايران آموخته اند که مشكل بنويسند، همچنان مشكل مىنويسند. البته گاهى مسئله مشكلى را در مد نظر قرار مىدهند و چون از سانسور مىترسند آن را مشكل تر از مشكل مىكنند.
و در پاسخ پرسش شما و اين كه چه كتابى را كه هنوز به فارسى نوشته نشده، دوست دارم بخوانم، بايد بگويم كه تاريخ ايران بسيار مبهم و غلط تعريف شده است. من در انتظار يك داستان "واقعى" هستم. ما عادت كرده ايم هرچه را كه به خوردمان مىدهند، با حالتى رمانتيك تركيب كنيم. ايرانىهاى زيادى هستند كه با شنيدن نام زرتشت دستخوش هيجان مىشوند، غافل از آن كه نام زرتشت و عصر پدر سالارى به هم در آميخته است. وقتى نام بودا را برزبان مىآورند، دچار عوالم عرفانى مىشوند، غافل از آن كه بودا يك حکیم زن ستيز است. عمق تاريخ ما ناشناخته است. مردم نيز ناشناس هستند. آن دسته از نويسندگان كه به مردم مىپردازند، اغلب تعريف "عجزه" را از آنها به دست مىدهند. ما از "اشرافيت كار و حرفه" دور شده ايم. بله، تعجب نكنيد، من از اشرافيت در مقام اشرافيت كار حرف مىزنم. يعنى اين كه كار شما براى شما اشرافيت به همراه بياورد. مثال تاريخى: در فرهنگ هاى جهانى ابن سينا را "شاهزاده پزشكان" نام نهاده اند. اشكالى دارد كه به محمود دولت آبادى بگوئيم "شاهزاده روستائيان؟". او خيلى خوب و با طنين درست از روستا حرف زده است. "جاى خالی سلوچ" و "هجرت سليمان" در ياد ماندنى هستند. قهرمان داستان "بازى آخر بانو" دختر يك مرده شوى است، اما آنقدر با شخصيت است كه براى اين حرفه كسب شان مىكند.
به هر تقدير، نيازمند بررسى "واقعيت" هستم. از كليشه خسته شده ام.