سراينده بیپروايی و بیپردگی
۱۳۹۹ اسفند ۱, جمعهپدر عالمتاج قائممقامی زمينداری از میان "نجبا" بود و مادرش شعر میگفت.
كودك بود كه او را به مكتب سپردند تا فارسی و عربی بياموزد:
"مكتبنشین شدم من و ادوار عمر من
كمتر ز پنج بود، ولی بیشتر نبود
در پارسی اديب و به تازی ادبشناس
گشتم كه جز گزينش علمم به سر نبود".
۱۵ ساله بود كه با پدر و مادرش به تهران رفت و به مصلحت خانواده مجبور به ازدواج با يك مرد ۴۳ ساله شد كه با شعر و ادب بيگانه بود:
"نگويم پير و ممسك بود و آتشخو ولی آخر
بدان نابالغی شوهر چه میشد گر نمیكردم؟".
يك سال پس از آن پسرش پژمان بختياری شاعر و ترانهسرای بنام زاده شد و او از اينكه بايد همه وقتش را صرف همسر و فرزند و نه هنر و دانش میكرد، سخت در رنج بود به ويژه كه در همان سال پدر و مادرش درگذشتند و برادرش ثروت خانوادگی اش را به باد داد.
۲۰ ساله بود كه زندگی مشترك را تاب نياورد و از تهران به فراهان رفت، از ديدار فرزند محروم شد و تنها در خانه پدری زيست:
"من در اين رنجآشنا تنها و تنها آينه
با كه گويم گر نگويم درد دل با آينه؟".
تنهايی او را واميداشت كه با چرخ خياطی، فر مو، آينه سماور و ... سخن بگويد. اگر پروين اعتصامی افسانهوار نخ و سوزن و سير و پياز را به مناظره میانداخت، او خود با بیجانهای پيرامونش در دل میكند:
"ای همدم مهرپرور من
ای یار من، ای سماور من
سوزی عجبت گرفته گویی
در سینه توست آذر من".
او سراينده درونگرا و سرنوشتنگاری بود كه چون روحيات و ذهنياتش را بیپرده و بیپروا مینوشت، گرچه شعرش گاه به شعار نزديك میشود، از کليشه به دور است، به دل مینشيند و شايد بی آنكه خود خواسته باشد اجتماعی و اثرگذار است. او از نابرابری زن و مرد، از بندهای شرع، از خشونت مردان و واپسماندگی اجتماعش میگويد:
"خواهرم پرسید فرق مرد و زن در چیست گفتم:
گویمت این قصه را با نكته ای سربسته اما
بر فراز كاخ هستی او به پرواز است و ما هم
جنبشی داریم در كنج قفس، پربسته اما
گر نبازی خویش را ای آشیانگمكرده ای زن
غیر از این ره نیز باشد راه دیگر، بسته اما
تا برون آید زن از این محبس مردآفریده
دست و پا باید كه هست ای جان خواهر بسته اما".
عالمتاج قائممقامی ژاله در ۶۳ سالگی در تهران درگذشت.