روزشمار برلیناله (۵): از لذت سینما در سوز سرما
۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سهشنبه
برلیناله در روزهای آخر هفته انباشته از جمعیت بود. همه جا شلوغ بود. هم دور و بر "کاخ برلیناله" در دل میدان "پوتسدام"، هم توی سالنهای سینما و هم جلسات مطبوعاتی از جمعیت موج میزد.
از صبح دوشنبه (۱۳ فوریه) انبوه جمعیت کمتر شد، اما برلیناله هرگز خلوت نشد. باز هم خیلی وقتها پیدا کردن صندلی خالی در سالن سینما یک دردسر واقعی است. شاید تنها در سانسهای آخر شب است که سینماها اندکی خلوت هستند و آدم میتواند جای خوبی پیدا کند و با خیال راحت، بدون کله مزاحمی در جلو یا فشار بازویی در کنار، فیلمش را تماشا کند.
در برلیناله همه جور فیلمی هست، از فیلمهای پرهیجان داستانی تا مستندهایی مثلا درباره عادات غذایی یا زندگی سکسی. و جالب این که حتی فیلمهای بسیار مهجور و غریب هم مشتریان خود را دارند. بارها دیدهام که به ویژه جوانان با دقت تا پایان فیلم در سالن میمانند و پس از پایان نمایش، با شور و شوق در بحث و گفتگوها شرکت میکنند.
جشنواره سینمادوستان عادی
برلیناله، به حق، به خود میبالد که یکی از مردمیترین جشنوارههای بینالمللی است. اینجا از فضای "انتلکتوئلی" و نخبهگرای سایر جشنوارهها خبری نیست.
نه مثل ونیز در جزیرهای پرشکوه برگزار میشود و نه مانند فستیوال کن در کرانه لاجوردی "کوت دآزور" است. تنها رسیدن به محل این جشنوارهها و یافتن جای اقامت خودش امکانات و شرایطی لازم دارد که در توان هرکس نیست. اما برلیناله در دل شهری میلیونی و توی یکی از پایتختهای بزرگ اروپا برگزار میشود.
روزانه به طور متوسط بیش از ۳۰ هزار نفر فیلمهای جشنواره را تماشا میکنند، و بیشتر این افراد نه اهل "حرفه" بلکه مردم عادی شهر هستند که فیلم دوست دارند و تحولات جهان سینما را دنبال میکنند.
در برابر گیشهی فروش بلیط در پاساژ بزرگ "آرکادین" در کنار میدان "پوتسدام" در تمام ساعات روز صفی بلند تشکیل میشود. بسیاری از علاقهمندان از صبح زود به اینجا میآیند، برای گرفتن چند بلیط ساعتها انتظار میکشند. در سوز سرما!
دورادور "فرش قرمز" هم همیشه جماعت از سروکول هم بالا میروند. برلیناله هر سال به فکر آنها هم هست تا علاقمندان نومید نشوند و دست خالی نمانند.
امسال هم در کنار چند "خرده ستاره" آنجلینا جولی در جشنواره حضور دارد، که خودش یک عالمه "ستاره" است. خانم امسال تنها هنرپیشه نیست، بلکه با فیلمی که خود کارگردانی کرده به جشواره آمده است. فیلم "از سرزمین خون و عسل"، که من هنوز ندیدهام، داستانی عاطفی با زمینههای سیاسی دارد و روایتی از مصایب درگیریهای یوگسلاوی سابق است.
این عکاسان مطبوعات (حضرات پاپاراتسی!) هم البته همه جا حضور دارند. با دوربینهای جورواجور، که عجبا با وجود تکنیکهای مدرن دیجیتال، دوربین این جماعت همچنان بزرگ است! دور و بر "فرش قرمز" یا جلوی هتل مهمانان یا در "سالن مطبوعات" جلوی هنرپیشهها ورجه ورجه میکنند و از هر طرف داد میزنند: آهای! اوهوی! تا خانم یا آقای ستاره لبخندی زورکی به سوی آنها روانه کند.
برلیناله یعنی سرما!
این برلیناله با سرما مترادف است. پیر و جوان غُر میزنند که جشنوارهی به این خوشگلی چرا باید در چله زمستان باشد؟! کسانی که سن و سالشان بیشتر است با حسرت به یاد میآورند که روزگاری برلیناله نه در سرمای زمستان بلکه در روزهای مطبوع تابستان برگزار میشد.
تازه در سال ۱۹۷۸ بود که مقامات تصمیم گرفتند جشنواره از ماه ژوئن به ماه فوریه منتقل شود. میگویند که دلیل این تصمیم دور کردن جشنواره از میدان رقابت دو جشنواره عمده اروپا بود در کن و ونیز.
اما این تصمیم درست بود یا غلط، فعلا ما داریم تاوانش را پس میدهیم. سینما رفتن توی این حال و هوا هم البته عالمی دارد و به قول معروف "توفیق اجباری" است: از سوز سرما و پیادهروهای پربرف و خیابانهای خیس و لیز تنها باید به سالنهای سینما پناه برد، که گرم و نرم هستند و گاهی از فرط گرما کلافهکننده!
صبحها باید با تجهیزات کامل از خانه بیرون رفت: پوتین و پالتو و شال و کلاه و دستکش و هزار دنگ و فنگ دیگر. با تجهیزاتی چنین سنگین، که فقط دو سوراخ چشم آدم بیرون مانده، باید توی همان خیابانی که ذکرش گذشت، به طرف سالن سینما دوید، چون اگر چند دقیقه دیر برسی ماندهای پشت در و لابد آسمان به زمین میآید!
توی سالن باید با همان شکل و شمایل دنبال جا بگردید. وقتی یک صندلی خالی در وسط جمعیت به طرفتان چشمک زد، باید با همان بند و بساط از جلوی هزار تماشاگر که محکم روی صندلیهاشان نشستهاند، جست و خیز کنان به طرف صندلی معهود بروید. فیلم دقایقی هست که شروع شده اما شما هنوز دارید تجهیزات خود را یکی یکی بیرون میآورید و جلوی پایتان انبار میکنید.
و خدا آن روز را نیاورد که قصد کنید پیش از پایان فیلم سالن را ترک کنید، همین عذاب به زبان سینماییها "ریورس" میشود، آن هم در سالن تاریک! از تک تک تماشاگران عذر میخواهید و التماس میکنید تا به شما راه بدهند و در تاریکی کورمال کورمال از آن گرداب بلا فرار کنید.
وقتی تماشاگری در وسط ردیف گیر کرده، بهتر است صبر کند تا فیلم تمام شود، اما گاهی واقعا امان بریده میشود و چارهای برای آدم نمیماند! طرف مجبور است و قدم که از سالن بیرون گذاشت مثل جنزدهها دور خودش میچرخد، به هر طرف میدود و سراغ آبریزگاه را میگیرد و آنقدر هول است که سرآسیمه به طرف هر در بستهای حمله میبرد!
برای اهل رسانهها، "حمالی" هم روی شاخش است و جشنواره فکر این را هم کرده. هرسال به ما یک کیف اهدا میکنند برای بند و بساطمان که امسال عین یک خورجین کوچک است که باید در آن نخودچی کشمش ریخت! و حالا ما باید توی این کیف یک خروار کتاب و مجله و بروشور حمالی کنیم و گاهی دوربین و یک فقره لپ تاپ! آدم روزی هزار بار جیبها و کیف دستی را میگردد و مدام نگران است که مبادا یک چیزی را گم کند یا جا بگذارد.
و این بلا بالاخره سر همه میآید: من روز دوشنبه اولین تلفات را دادم و کلاه نازنین پشمی این بنده ناپدید شد، در کافه یا سینما یا شاید هم در دستشویی. معلوم نشد! اگر یافتید ما را خبر کنید، دلمان سوخت، همین تازگی خریده بودیمش. دوستان هم کلی تسلیت گفتند به ما!
علی امینی
تحریریه: شهرام احدی