اسكار پاستيور خيالپرداز بزرگ زبان آلمانى درگذشت
۱۳۸۵ مهر ۱۴, جمعهفكر مىكنم ۶ سال پيش يعنى سال ۲۰۰۰ ميلادى بود كه در غرفه انتشارات هانزر در نمايشگاه كتاب فرانكفورت به تصادف در كنارش قرار گرفتم. آرام نشسته و در خود فرو رفته بود. به همين هم معروف بود. شاعرى آرام و مهربان و خجل كه از خيل رسانهها گريزان بود و نيز اندكى شرمرو. چهرهاش اصلا نشانگر سن و سالش نبود. لاغراندام، با چهرهاى شرقى و موهاى سياه! به او تبريك گفتم. روز تولدش بود. به جاى اينكه هديهاى بگيرد، هديهاى داد. بر صفحه نخست كتاب اهدايىاش تاريخ تولدش نقش بسته است. با مهربانى نگاهم كرد و پرسيد از كجا مىآيى؟ خودش هم گرچه هميشه در زبان آلمانى زيسته بود، اما از جاى ديگرى مىآمد. به كسى مىمانست كه انگار دوست داشته باشد، او را نببينند يا اينكه او را سايهاى بينگارند. سايهاى كه حضورى قوىتر از جسم خود داشت. حضورى آرام و بىنياز! ميشاييل كروگر مدير انتشارات هانزر و ناشر پاستيور، اين ويژگى را بهسادگى توضيح مىدهد : ”او هر روز روى يكى از آثار كوچك و جذابش كار مىكرد و اين همه آنچيزى بود كه او بدان نياز داشت“.
با دشوارى برخى كارهايش را خوانده بودم. دوست داشتم بعضى از سادهترينهايشان را بازسرايى كنم. ترجمهشان ناممكن است. پرسيدم از نظر خودش كداميك از كارهاى او قابل ترجمه است. يكى از كارهايش را نام برد كه حتا عنوان آن هم ترجمهناپذير است: !Gedichtgedichte چيزى شبيه يا نزديك به «شعرهاى مُشعِر»! گفت: شايد قابلترجمه باشد. و بلافاصله اضافه كرد: بهعمد طورى مىنويسم كه ترجمهپذير نباشد.
كلاوس رايشرت رييس آكادمى زبان و شعر آلمان دربارهاش مىگويد: ”همواره به نظر مىرسيد كه بهتمامى در خود غرق شده است، خويشتندار بود، و تنها زمانى كه روى صحنه بود و متنهايش را مىخواند، متنهايى كه عميقا آنها را ممارست كرده بود، تازه مىديدى كه زبان فوران مىزد و مىدرخشيد، بهگونهاى كه در شعر ما نظير ندارد“.
اسكار پاستيور در سال ۱۹۲۷ در رومانى متولد شد. به اقليت آلمانىزبان رومانى تعلق داشت. شاگرد دبيرستان بود كه در سال ۱۹۴۵ به اتحاد شوروى سابق تبعيد شد و ۵ سال را در اردوگاههاى كار اجبارى آنجا گذراند. پس از بازگشت به رومانى ديپلماش را گرفت و سپس در دانشگاه بخارست زبان و ادبيات آلمانى را تحصيل كرد. در دهه شصت از اقامت تحصيلىاش در وين استفاده كرد و به قصد اقاماتى دايمى به آلمان آمد.
اسكار پاستيور در زبانى كه خود كشف كرده بود از جمله از اين مىنوشت كه چگونه پرده كركرهها باز و بسته مىشوند و يا مثلا چشمها و پاها چگونه مىجنبند. شعرى كه نه ترجمهپذير است، نه نيازى به ترجمه شدن دارد.
مىدانم كه كارهايى را از شاعران رومانيايى ترجمه كرده. از او مىپرسم: به رومانيايى هم شعر مىنويسيد؟ با تواضعى طبيعى و نامحسوس مىگويد: اوه نه، جرات اين كار را ندارم. فقط شايد چيزهايى ساده، مثل نوشتن نامه! از ترجمههايش از وليمير خلبنيكوف شاعر درخشان روس و خيالپرداز بزرگ زبان مىپرسم. مىگويد: قبلا اسلاوشناسان كارهايى را از خلبنيكوف ترجمه كردهاند و به او سپردهاند و او هم بازسرايىشان كرده است. عنوان اين ترجمهها كه نام اسكار پاستيور را برخود دارد «خلبنيكوف من» است. و واقعا هم اين ترجمهها، خلبنيكوف را يكبار ديگر در چهرهى به نام پاستيور زنده كردهاند. نه از آن خلبنيكوف هستند و نه از آن پاستيور! شايد اگر امروز زنده بود از او مىپرسيدم آيا موافق است مولف اين مجموعه را «خلبتيور» بناميم! كلاوس رايشرت از شعر او چنين ياد مىكند: ”او در زبانى مخصوص به خودش مىنوشت، زبان خودش را خلق كرده بود، او جادوگر زبان بود، بهگونهاى كه حتا مىخواهم بگويم كه نسخهاى دوم از او در شعر آلمانىزبان وجود ندارد. اما چيزى كه او مىنوشت واقعا آلمانى نبود، بلكه زبانى مخلوق او بود؛ طنينهايى كه انگار از گذشتههايى دور مىآمدند و آدم همواره فكر مىكرد حالا دارم اندكى مىفهمم، اما بعد، اين فهميدن بهسرعت از ميان مىرفت. آثارش فرآوردههايى آوايى بودند كه او برساخته بود“.
پاستيور برنده امسال جايزه بوشنر، معتبرترين جايزه ادبى آلمان شده بود و قرار بود كه جايزه در روز ۲۱ اكتبر به او اعطا شود. حال در غيبت او جايزه به صداى ماندگارش اهدا مىشود. دوستانش در مراسم اعطاى جايزه شعرهايش را مىخوانند و كريستينا وايس كه قرار بود در سخنرانى خود، ديباچهاى بر آثار و زندگى شاعر عرضه كند، بايد نه فقط در مورد جايگاه ارزشمند پاستيور در ادبيات آلمانى، بلكه در مورد ضايعه از دست رفتناش نيز سخن بگويد.
بهنام باوندپور