آوای بیپیرایه مادران (بخش دوم گفتوگو با سیما بینا)
۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبهیعنی "لالاییها" نوعی خودگویه است و داستانی است از غم و تنهایی و امیدواری مادر، امیدواری برای آینده و دلتنگی و غم در مورد زنی که نشسته در خلوتاش با بچه و در واقع با خودش سخن میگوید.
دقیقا؛ همینطور است. حتی اگر آرزوی پسر دارد، آرزوی قهرمان شدن بچهاش دارد و یا این که بچهاش بزرگ شود، دستاش را بگیرد. امید زن به این بچه بوده است. یعنی دلتنگی را داشته و وظیفهی خودش هم میدانسته که با همهی دلخستگیهایاش، این بچه را با مهربانی و نفس خود بخواباند و به او آرامش بدهد. اما دلتنگی خود را هم داشته است.
این دلتنگی را متاسفانه نه تنها در لالاییهای ایران که در موسیقی محلی و در موسیقی ایران تقریبا میتوان حس کرد. البته در موسیقی محلی و کلام آن همه چیز را میتوان حس کرد؛ هم از شادیها، هم از فرهنگ زندگیشان، هم از خوشیها و جشنهایشان میتوان شنید. به همین خاطر بهتر است بگوییم که ما از موسیقی محلی و لالاییها شناخت کاملی از فرهنگ هر منطقه را به دست میآوریم.
از کلام این "لالاییها" گفتید؛ میخواستم از موسیقی آنها هم بپرسم و این که چه نواهای مشترکی بین این لالاییها وجود دارد؟
نوای مشترک به طور قاطع این بود که بیشتر این لالاییها که نه آهنگساز و نه شاعر دارد، خیلی طبیعی از دل مادر برمیخیزد و مطابق سلیقهاش آن را میخواند، همه در نواهای شور و دشتی هستند. به ندرت لالاییهایی در ماهور و یا سهگاه شنیده میشوند. مثلا در لرستان که اساساً موسیقی محلیشان در ماهور است، لالاییها هم در ماهور خوانده میشوند.
در مناطق مختلف، حتی در تهران یا شیراز که آهنگهای محلی خود را دارد، یکی از نغمههایی که روی آن خیلی لالایی خوانده شده، نغمهی بختیاری در دستگاه همایون است. با این نغمه خیلی لالایی خوانده میشود، همه به خواندن روی این نغمه عادت دارند که اتفاقا خیلی هم غمگین است.
هنگام جمعآوری این نغمهها با چه مشکلاتی روبرو بودید؟
از جنبهی جمعآوری و گردآوری این کارها، غیر از این که باید مادرانی را که بلد باشند جستوجو میکردم، یک مادر کافی نبود که برای من یک لالایی را بخواند. کما این که نغمه و کلامی از یک مادر میشنیدم، اما بقیهی آن را فراموش کرده بود. ولی همین سرنخی میداد که من مجبور میشدم سراغ مادرهای دیگر بروم.
مشکلاتی هم ضمن برخورد با مادرها داشتم. بعضی از مادرها نمیخواندند، برخی دیگر نمیخواستند صدایشان ضبط شود و به ناچار مجبور بودم از تلفن ضبط کنم یا از اعضای فامیل فردی را پیدا کنم که آن کلام را برای من بگوید و من بنویسم. هرچند من همیشه مشکل گردآوری در روستاها داشتهام و متاسفانه در ایام بعد از انقلاب، برخوردهای مامورین و مسئولین مناطق مشکلساز بود. نمیگذاشتند مزاحم میشدند، فکر میکردند من آنجا کنسرت خواهم داد و یا … در حالی که قصد من گردآوری و پژوهش بود.
یادم میآید خیلی پیش از لالاییها، سفری به یکی از شهرهای خراسان داشتم. میخواستم چند تا از استادهای منطقه را ببینم و دوتارنوازی آنان را ضبط کنم، اسم نغمهها را بدانم، مقامها را از آنان بپرسم. همهی اینها را در جزوهای گردآوری کرده بودم که شاید بتوان روزی آن را تکمیل کرد و منتشر کرد. به سراغ این هنرمندان رفته بودند و به آنان اعتراض کرده بودند که چرا با من دیدار داشتهاند. اما اتفاقا خیلی روحیهام خوب شد وقتی شنیدم یکی از هنرمندهای منطقه در پاسخ به این اعتراض گفته است: «چه عیبی دارد؟! من سیما بینا را با خوشرویی میپذیرم. همیشه از دزدی و قاچاق و اینگونه مسایل در منطقه ما گفته میشود، اما این بانو میخواهد از موسیقی ما بگوید و بنویسد. چه عیبی دارد؟! این که باعث خوشحالی ما بوده و…».
یا این که هنرمندانی را که با من ساز میزنند، من خودم جمع میکنم. هیچ کمکی از نظر ستاد و سازمان و بنیاد فرهنگی عظیمی نداریم. نه تنها من؛ من مشت نمونهی خروارم که حالا فرصت این گفتوگو را با شما پیدا کردهام و میگویم. اما حرف خیلی از هنرمندان و همکاران من است. ما باید خودمان به تنهایی برای انجام کار فرهنگی و هنری انرژی بگذاریم. راهمان هم اصلا غلط نیست. این را دلمان گواهی میدهد که درست است. این را همهی تاریخ میگوید. من همیشه میگویم موسیقی، هنر و فرهنگ ملتی، روح و جان آن ملت است. در هر شرایطی باید هنرمندان این مسئولیت را داشته باشند و کار کنند.
اما هنرمندی را که با من ساز میزند، وقتی به شهرش برمیگردد، از کار بیکار میکنند. برای کار با سازهای محلی، برگزاری کنسرت و معرفی موسیقی مناطق در فستیوالها، نوازندههای محلی را دعوت میکنم به اینجا بیایند. وقتی نوازنده به شهرش برمیگردد، از او سؤال و جواب میکنند و محدودش میکنند. اینها همه درد دارد و برای حرکت و کار فرهنگی به نوعی بازدارنده هستند؛ چه برای آن نوازنده و چه برای من که تنها این طرف کار میکنم. ولی در عین حال این انرژی باید باشد و کار کنیم. به شکلی به خودمان انرژی میدهیم، از کجا… چطوری… از مردم.
درست سؤال من هم همین است که مشوقان شما در این کار چه کسانی یا چه عواملی بودند؟
باور کنید وقتی که فقط یکی دوتا ایمیل از هموطنانام میبینیم که با چه صداقت و چه اصالت و شعوری درک کردند و تشویق میکنند، یا مثلا کتابی را از طریق سایت خریداری میکنند، خیلی انرژی میگیرم.الان من این کتاب را بعد از زحمتهایی که خودم به تنهایی از نظر مادی و معنوی به دوش کشیدم و هیچ اسپانسری نداشتم، نمیتوانم ارائه بدهم و وقتی چند نفر در سایت یا فیسبوک من میگویند «دستت درد نکند»، به من انرژی میدهد. دوباره فکر میکنم که دنبال پروژهی بعدیام بروم. در عین حال که واقعا خسته از پایان یک پروژه هستم، اما از یک تشویق کوچک انرژی میگیرم. مثلا میبینیم با چه زحمتی کتابام را خریداری میکنند و کتابی که باید خیلی ارزان در اختیار هموطنان قرار بگیرد، به خاطر مخارجی که در خارج از کشور برای چاپ، تهیه، حمل و نقل، هزینهی پست و مالیاتی که به آن تعلق میگیرد، به قیمتی میرسد که من خجالت میکشم. اما چه کنم دیگر، این هزینهها هستند. تیراژ کتاب را هم مجبورم کم بزنم و تنها از این طریق میتوانم آن را به دست مردم برسانم.
اما این را هم بگویم که همهی اینها مشکلات کار هستنند؛ ولی طی این ۳۰ ساله به این تجربه رسیدم که هرچقدر مشکل در راه کاری که عشق و ایمان در آن هست باشد، آدم به انجاماش مصرتر میشود. گرچه مشکلات سر راه موجب میشوند که چاپ یک کتاب این همه سال طول بکشد و کار دیر انجام میشود، ولی با عشق و علاقهی بیشتری روی آن کار شده و میدانم که محتوای کار هم خیلی معنای بیشتری پیدا میکند.
"لالاییهای ایرانی" را کجا چاپ کردید؟
این کتاب تنها کتاب نیست و اصل کار من، بازخوانی و خواندن لالاییها با ملودی و لهجهی مناطق مختلف است. میخواستم این کار یک مجموعه باشد و با سیدیها و همینطور نت ملودیها ارائه شود. یعنی یک کار گردآوری و پژوهشی باشد که در آرشیو خانوادههای ایرانی بماند و هر وقت دلشان خواست بتوانند به آن مراجعه کنند. مثلا اگر دوستانی از دزفول، شمال و یا جنوب به دیدارشان میآیند، بتوانند او را دعوت به شنیدن لالایی منطقهی خود بکنند.
اما به خاطر این سیدیها و صدای زن، از چاپ کتابام هم در ایران محروم شدم و مجوز داده نشد. در حالی که خیلی از دوستان خواستند کمک کنند که این مجوز را از ارشاد بگیرند. اما نشد. تا این که در دبی امکاناتی فراهم شد و آنجا دوستانی داشتم که میتوانستند ناظر چاپ باشند. کتاب را در دبی چاپ کردیم.
سیدیها را هم همانجا آماده کردید؟
نه متاسفانه؛ اجازه نداشتم سیدیها را در دبی چاپ کنم. چون آنجا هم یک مملکت اسلامی است و برای چاپ آنها نیاز به اجازهی سفارت ایران در دبی بود. به همین دلیل مجبور شدیم کتابها را با کشتی به دفتر هنریام در آلمان منتقل کنیم. سیدیها را اینجا چاپ کردم و مجبور شدیم کتابها را دوباره یک به یک از نایلکس بیرون بیاوریم و سیدیها را در آن قرار بدهیم. در اینجا هم آنها را از طریق پست به دست دوستانی که علاقهمند باشند میرسانیم.
یک دفترچهی نت هم همراه کتاب است و نت تمام لالاییها در دفترچهی جداگانهای چاپ شده.
بله همینطور است.
به مسالهی دیگری که میخواهم اشاره کنم، طراحیهای شما است. طراحی از مادرانی از مناطق مختلف ایران که بچهی خود را در آغوش دارند. طراحیها از خود شماست؟
حس خود من این است که در این مجموعهی کتاب لالاییهای ایران خیلی احساس عشق هست. غیر از این که موضوع آن لالاییهای مادران است؛ یعنی عشقی طبیعی و ارتباط انسانی طبیعی مادر و فرزند است، در روند تهیه و چاپ آن هم عشق زیادی نهفته است.
همانطور که گفتم، لالاییها را به ناچار در استودی پسرم ضبط کردم که برایام بهترین هم بود. از هنرمندانی که دعوت کردم، از هر شهر و روستایی با چه عشق و علاقه و محبتی آمدند و هرکدام نغمه و ترنمی از ساز منطقه را زیر این لالاییها نواختند. باز با چه مهر و محبتی، باز با چه ایثار و صفایی.
کتاب را هم توانستم با همکاری خواهرانم درست کنم؛ خواهرم هما که استاد زبان است، تمام لالاییها و دیگر مطالب کتاب را به انگلیسی ترجمه کرده است. در دبی با خواهر دیگرم که گرافیست است، نشستیم و کتاب را صفحهآرایی کردیم. دوست نازنینی هم ناظر چاپ کتاب بود. حتی کسی که کتاب را برایام ادیت کرد، با صفا و محبت زیادی این کار را کرد.
من شرمندهی تمام این عزیزان هستم. اما همهی آنها در واقع قدمی در جهت فرهنگ ملی ایران گذاشتهاند.
خانم بینا، شما خودتان هیچ وقت برای بچههایتان لالایی خواندهاید؟
خیلی! برایشان لالایی میخواندم. منتها خیلی وقتها هم شعرهایی را میخواندم. حقیقتاش را بخواهید، این تجربه را دارم که بچهها با آهنگ لالایی بغض میکردند و گریهشان میگرفت. بعد مجبور میشدم همین لالایی را کمی ریتمیتر کنم و ریتمی هم بگیرم که بغض نکنند. چون کلام آن را آنقدر نمیفهمیدند، ولی نوای موسیقی ما، آنچه مادرها روی آن لالایی میخوانند، محزون است و بچه با آن بغض میکند.
از نوهتان یاد کردید؛ اگر بخواهید برای او لالایی بخوانید، چه میخوانید؟
یک لالایی بیرجندی بلدم که او خیلی از آن خوشش میآمد. تا میگفتم «گلوک مو» یعنی گل کوچولوی من، میخندید:
لالا لالا گلوک مو
دخو شو، بلبوک مو
لالا لالا گل زیره
چطو خوابت نمیگیره؟
گلم دخو
گلم بیدار
گلم هرگز نشی بیمار
خانم بینا، شما همچنان فعال، بانشاط و پرکار هستید؛ چه کار دیگری را در حال حاضر در دست دارید؟
دنبال کارهای موسیقی محلی هستم. الان یک سال است که در موسیقی بلوچ و موسیقی سیستان و بلوچستان کنجکاوی میکنم. دوستانی هم پیدا کردهام که از آنها نغمههایی ضبط کردهام، اشعارش را نوشتهام و شانسی که دارم این است که یکی از هنرمندان محلی بلوچ در نروژ است. به همین خاطر بارها به نروژ هم سفر کردهام. دوست و هنرمند محترم بلوچ دیگری در سوئد داریم که یا من به سوئد رفتهام و یا ایشان به آلمان آمده و با هم کار کردهایم.
در فرصتی، انشالله باید به بلوچستان و مناطق کویری سفر کنم. موسیقی محلی بلوچ خیلی قشنگ است.
مصاحبهگر: شیرین جزایری
تحریریه: بهمن مهرداد