در نخستین داستانهای نویسندگان تبعیدی، انقلاب و گذر از مرز جایگاهی ویژه دارند. انقلاب سراسر امید بود. امیدها بسیار سریع به ناامیدی انجامید و به تراژدی پایان یافت. گریز از کشور آغاز شد. در گذر از مرز و رسیدن به سکونتگاهی امن، گریز دستمایه بسیاری از داستانها شد.
مرزها در تاریخ همیشه با حوادث جنگ در هم آمیخته است. با حاکمیت جمهوری اسلامی، مرزهای کشور تاریخی دیگر را نیز شاهد بود؛ تاریخی که هنوز به پایان خویش نرسیده است. هر روز از همین مرزها بسیار کسان، از کشوری که ادامه هستی را از شهروندان خویش ربوده است، میگریزند. گریز از کشور که میلیونی شود، پدیدهای میگردد اجتماعی برای بررسی. در این روند مرز به عنوان مکانی حادثهخیز از راه تاریخ به داستان راه مییابد تا آنچه در تاریخ ثبت نمیشود، داستان گردد.
حادثه در مرز فراوان اتفاق میافتد. جمهوری اسلامی، قاچاقچی و فراری سه ضلع از مثلث تاریخ میشوند. در این مثلث بزرگترین قربانی همانا افرادی هستند که راه گریز از کشور پیش گرفتهاند. تاکنون صدها نفر در مرز به تیر رژیم گرفتار آمدهاند، صدها نفر در سرما و برف و توفان مردهاند، صدها نفر اسیر توطئههای قاچاقچیان شدهاند، و این روند همچنان ادامه دارد.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
در بسیاری از داستانهای ادبیات تبعید ایران همین حوادث بازسازی شدهاند. اگر واقعیت هم نداشته باشند، روایتهایی مشابه را از افراد حقیقی زیاد شنیدهایم.
داستان انقلاب
"در آنکارا باران میبارد" داستان انقلاب است؛ داستان مبارزه در راه آزادی، داستان شکست انقلاب و به همراه آن شکست آرزوها، داستان یورش و زندان و شکنجه، داستان مادری که هر شب خواب فرزند اعدامشده خود را میبیند و امیدوار است که او روزی به خانه بازگردد. داستان گریز از کشور، داستان گذشتن از مرز، مرگ فرزند در گذر از مرز، پذیرفتن مادرمردهای به فرزندی. روایت زخمیست تاریخی نشسته بر هستی انسان ایرانی، داستان تعمق بر این زخم و نگاه هستیشناسانه بر آن، داستان رسیدن به ترکیه؛ در زیر بارانهای آنکارا، جستوجوی شوهر گمشده، بار سفری دیگر بستن، و اینبار به مقصد اروپا. داستان یک زندگی دوبار، داستان تبعیدی شدن، داستانآرزوهایی که پنداری بیپایان است.
جمیله، شخصیت اصلی داستان، "دل دریا" می کند، "از پلهها پایین میرود"، تا بار سفر بندد. این پلهها پنداری راه به تاریخ دارند. جمیله از آن پایین میرود تا به قدر نیاز توشه راه بردارد. در چمدان او گذشتهاش نیز انگار وی را همراهی میکند. در زیرزمین خانه ذهن اسیر هستی پشتسر گذاشتهشده میشود. یادماندهها یک به یک در هجوم به ذهن، کاوش در گذشته را بر وی تحمیل میکند. گذشته او اما یک دوره تاریخی از حیات ما نیز هست که چنین به تن داستان نشسته است.
جمیله سرانجام به ترکیه میرسد تا از آنجا به مقصدی دیگر سفری دیگر آغاز کند. در اینجا نیز دگربار پیش از سفر "دل دریا" میکند، از پلهها پایین میرود تا چمدانش را برای سفری دیگر بردارد. اگرچه دخترش در این سفر همراه او نیست، اما با پذیرش دختری دیگر به فرزندی که بیمادر مانده، سفری دیگر را در دایرهای که زندگی نام دارد، آغاز کند.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
سفر اول جمیله از ایران به ترکیه است. با گذر از کوه و دره، در ترس و وحشت. نه تنها از مرزبانان و پاسداران، بلکه قاچاقچیان هم، زیرا که زن است. سفر نخست سراسر با یادآوری تجربههای گذشته از هستی، با یاد مرگ و نیستی و وحشت است که به پایان میرسد. سفر دوم اما در پیش است؛ سفر از ترکیه به اروپا. در سفر اول دختر خردسالش در کوهستانهای مرزی در پی تیراندازی پاسداران انقلاب اسلامی از اسب سقوط میکند و میمیرد. در سفر دوم با پذیرفتن دختری تنهامانده، از آوارهای دیگر، به فرزندی، راه دیگری آغاز میشود.
گذشتهای سیاه و آیندهای نامعلوم
جمیله زن روشنفکری است که زیر نفوذ فکری برادر و شوهر بوده است و تنها در نبود آنهاست که احساس استقلال میکند، گذشته خود را کنجکاوانه برمیرسد و در نهایت، اینبار در استقلال برای آینده خویش تصمیم میگیرد. تنهایی خویش را با امید به آینده پُر میکند و به راه زندگی تازهتری قدم برمیدارد. باران آنکارا روشنیبخش راهش خواهد بود.
"در آنکارا باران میبارد" با انقلاب آغاز میشود. با چرخش زمان، به گذشته نقب میزند تا تاریخ یک نسل را در داستانی عینیت بخشد.
"در آنکارا باران میبارد" داستان مادریست که پسرش را اعدام کردهاند، دخترش زندانی میشود و دامادش آواره.
مادر پیر و بیمار است. دوست دارد به جای زندگی در آسایشگاه، به زادگاه خویش، به همان روستایی که آن را "وطن" میخواند بازگردد، همآنجا بمیرد. چه فرق میکند که عزیزانش دیگر با او نیستند، ولی به مردگانش نزدیک است. "در آنکارا..." داستان نالههای بیپایان مادرانیست سیاهپوش که بر گورهایی ناشناخته یاد فرزند خویش گرامی میدارند. مادر جمیله نیز هر شب در انتظار فرزند، بر بالکن خانه میخوابد و با آدمهایی خیالی شب و روز صحبت میکند.
بیشتر بخوانید: انقلاب ۵۷ و ادبیات داستانی ایران در تبعید
"در آنکارا.." داستان عشقیست که در روزهای انقلاب، شور شکوفایی دارد، اما ناشکفته در اختناق حاکم میپژمرد و در زندان و شکنجهگاه و دربدری و گریز از کشور، از بالش بازمیماند. جمیله مادر را به آسایشگاه میسپارد تا به همراه دخترش به جستوجوی عشق گمشدهاش راهی ترکیه شود. دختر در راه میمیرد و از همسر نیز خبری نیست.
آنکارا در این داستان نقش دیواری را دارد که بین گذشته و آینده قد برافراشته است. آنکارا یعنی پایانی بر یک زندگی و آغازی دیگر. یعنی تبعیدی شدن. در آنکارا اگر پناهنده جویا و پویا باشد، گذشتهاش را میکاود و با توهمها وداع میگوید. امید اما همچنان امید میماند تا روشنیبخش آیندهای نامعلوم باشد.
در این رمان زمان به شکل خطی پیش نمیرود و این حُسن آن است. آنجا که زندگی بر مدار زمان آرام ندارد، زندگی از روند طبیعی نیز بازمیماند. "در آنکارا..." نیز بیشتر در ذهن میگذرد. یادآوری تاریخیست سیاه و دردناک که آن را تجربه کردهایم: «یادآوری گذشتهها بیشتر خونم را خشک میکرد.». در همین یادآوریهاست که رمان شکل گرفته است. کابوسهای جمیله در خواب و بیداری، همچون کابوسهای مادرش، سالهای سال واقعیت زندگی او میشود.
آیا فرزندخوانده، به عنوان نسل نو و جهان تازه در هستی، میتواند نماد آیندهای بهتر باشد؟ "آیلا": «دخترکی که بر سر راهم نشسته بود و کنار نمیرفت. یا که من با سماجت به او چسبیده بودم تا دوباره به زندگی بیاویزم.»
"در آنکارا باران میبارد" در شمار نخستین آثار ادبی ایران در تبعید است که به شخصیت مستقل زن میپردازد و همین موضوع در این رمان قابل توجه است.
این اثر توسط "نشر ناکجا" در پاریس بازچاپ شده و برگردان فرانسوی آن اخیراً در پاریس منتشر شده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.