۱۰۰ صدا، برای ۱۰۰ کودک
۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه
از زمان پیدایی و گسترش وبلاگستان فارسی، حرکتهای جمعی در میان بلاگرهای ایرانی کم نبودهاند. گاهی همه برای آزادی یک نفر از زندان پست نوشتهاند و بیانیه امضا کردهاند و گاهی هم بازیهای وبلاگی مثل بازی یلدا سوژهی اکثر نوشتهها بوده است.
به تازگی و همزمان با شروع سال جدید، فؤاد خاکنژاد، نویسندهی وبلاگ "قورباغهی سبز" وبلاگی را به نام "صداهایی برای کودکان سرطانی" راه انداخته که هدف اصلی آن حمایت از کودکان سرطانی است.
نکتهی قابل توجه این وبلاگ تهیهی تیزرهای رادیویی با صدای افراد شناخته شدهی ایرانی است. برای همین هم نام این پروژه را "۱۰۰ کودک، ۱۰۰ صدا" انتخاب کردهاند. یکی از کسانی که در یکی از تیزرهای ساخته شده همکاری داشته، بهاره رهنما، هنرپیشهی سینمای ایران است. او میگوید: «من فکر میکنم که نجات هر کودکی میتواند، نجات یک اتفاق بزرگ در آینده باشد.»
نیکآهنگ کوثر، کاریکاتوریست و نویسندهی وبلاگ "یادداشتهای یک تبعیدی عصبانی" هم تیزر رادیویی را اینگونه شروع میکند: «من امید را از همان بچههای سرطانی یاد گرفتم که شاید موهایشان ریخته بود ولی به امید فردایی بهتر لبخند میزدند. با وجود دردی که میکشیدند و گوشههای لبشان که زخم شده بود. آنها بهترین فرزندان خدا هستند.»
نوپا، اما پرکار
نوپایی این وبلاگ را در همان نگاه اول هم میتوان تشخیص داد. بخش "نوشتههای پیشین" چندان بلند بالا نیست و تا به اینجا ۸ تیزر رادیویی ساخته شده است. البته اولین و تنها پست، خبر از به روز شدن هر روزهی این وبلاگ میدهد.
بچه محل، نویسندهی وبلاگ "یادداشتهای خودمونی" در بخش نظرات نوشته است: « گاهی وقتا آدم چیزایی میبینه که احساس میکنه ایدهاش مال خودشه. نه بذار اینجوری بگم، گاهی آدم حس میکنه که یه چیزیرو باید فریاد بزنه، اما نمیتونه. دلم گرفت مطلب رو دیدم. تا حالا کدوم یکی از ماها / شماها به یاد این بیماران افتاده بودیم / بودین؟!»
وبلاگ "صداهایی برای کودکان سرطانی" البته یک صفحه هم در سایت فیسبوک دارد و در آنجا از تمام اهالی دنیای وبلاگ و اینترنت خواسته شده تا اگر شاعر، نقاش یا کاریکاتوریست هستند، دست به کار شوند و نوشتهها و آثارشان را برای آنها بفرستند: « خدا را چه دیدید؟ شاید ۹۳ روز دیگر، یعنی روز پایان پروژهی رادیویی، نمایشگاهی به نفع آنها با حضور همدیگر برگزار کردیم. حتی اگر هنری دارید و فکر میکنید به نفع آنها میتوانید به فروش بگذارید، چرا که نه؟»
اول= آخر
وبلاگ "زن رشتی" برای آنها که اهل دنیای وبلاگستان هستند، نام آشنایی است. دختری که به بیماری سرطان مبتلا بود و با نام آزیتا در وبلاگش از آخرین روزهای زندگیاش مینوشت. درگذشت او در سال ۱۳۸۳ برای بسیاری از کسانی که به وبلاگ "زن رشتی" سر میزدند، خبر تکاندهندهای بود. زمانی که یکی از دوستانش بنا به وصیت او آخرین نوشتهی وبلاگ او را منتشر کرد، که همان خبر درگذشت آزیتا بود.
در میان وبلاگهای فارسی، وبلاگی با نام "آرمین" هم بود که توسط پسر کوچک ده سالهای به همین نام نوشته میشد و جایی بود برای ثبت خاطرههای تلخ شیمی درمانی دو سالهی او: «من آرمین اهل و ساکن تبریز ۱۰سال دارم. در کلاس چهارم ابتدائی مشغول تحصیل هستم. پدرم دکتری مکانیک و مادرم لیسانس ادبیات هستند. از کلاس دوم ابتدائی همزمان با تحصیل به کلاس زبان انگلیسی هم میرفتم. در آغاز ترم چهارم زبان مریض شدم و فعلا زبان را کنار گذاشتم. دوست نداشتم اصلا مریض میشدم، چونکه مریضی من خیلی سخت و دردناک بود. روزها و خاطرات تلخ و بد مریضیام مرا عذاب میدهند. اصلا دوست ندارم دوباره مریض شده و به آن بیمارستان برگردم. دوست دارم به زودی خوب شوم.»
لینک نقاشیهای آرمین اکبرپوران از همان دوران به سایت بالاترین هم راه پیدا کرد و بسیاری از کاربران با تصاویری روبرو شدند که به تمامی بیانگر احساسات او در هر لحظه از مرحلهی درمانش بود.
نوشتههای آرمین در زیر نقاشیهایش صرفنظر از درونمایهی آنها همدردی هر کسی را برمیانگیخت: «ای کاش همهی بچههای دنیا سالم بودند و ای کاش همه از اول مو نداشتند تا هنگام مریضی بیمو نشوند... آدم که میاد دنیا، در زندگی خودش را پله پله به بالا میرساند و پله پله دوباره به طرف پایین میرود. یعنی اول و آخر هر ۲ پایین است. اول = آخر.»
آرمین در پاییز سال ۱۳۷۸ درگذشت اما وبلاگش به نوشتهی مادرش باقی ماند تا جایی باشد برای کمک روحی و مالی به خانوادههای کودکان مبتلا به سرطان.
نویسنده: سمیرا نیکآیین
تحریریه: مصطفی ملکان