چهرهها − گفتوگو با نویسندهی "آواز دلفینها"
۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبهمعصومه علینژاد قمی، که با نام مسیح علینژاد شناخته شده است، در سال ۱۳۵۵ در روستای قمیکلا از توابع بابل به دنیا آمد. او خبرنگاری را از اواخر سال ۱۳۷۹ با روزنامهی "همبستگی" آغاز کرد و بعد از آن با خبرگزاری کار ایران، ایلنا همکاری نمود. علینژاد در مجلس شورای اسلامی ششم که اکثریت نمایندگان آن اصلاح طلب بودند، به عنوان خبرنگار پارلمانی فعالیت میکرد.
مسیحعلینژاد: «کتاب اولم وقایعنگاری از تحصن نمایندگان مجلس ششم بود. در این کتاب، زمانی که به عنوان یک خبرنگار در راهروهای مجلس حضور داشتم، به یک واقعه پرداختم. اما میتوان گفت که کتابهای بعدیام، نوعی جسارت برای ورود به حوزهی داستانی بود.
در دورهای که آقای خاتمی باید کنار میرفت و آقای احمدینژاد میآمد، من برای انتشار کتاب "تحصن" به دنبال مجوز بودم و با مشقت تمام توانستم برای این کتاب مجوز بگیرم.
بعد از اینکه کتاب منتشر شده بود، خبرنگاران اصلاحطلب پارلمانی با نمایندگان مجلس هفتم دچار مشکلات فکری وحشتناکی شده بودند که یکی یکی با آنها برخورد میشد. یکی از دلایل اخراج من از مجلس ممکن است کتاب "تحصن" باشد. چون از این بابت بازخواست هم شدم که چطور این کتاب را وارد مجلس و به نمایندگان معرفی کردم.
علینژاد در مجلس شورای اسلامی هفتم نیز خبرنگار پارلمانی بود. او در سال ۲۰۰۵ پرداخت عیدی ده میلیون ریالی به نمایندگان مجلس هفتم را در خبرگزاری ایلنا افشا کرد که جنجال بسیار آفرید و موجب اخراج وی از مجلس شد.
«"تاج خار" روایت داستانی زندگی یک خبرنگار است که در دو حریم حرفهای و شخصی مورد بررسی قرار میگیرد. چون من بارها در بارهی اتفاقات مجلس هفتم در حوزههای سیاسی مقالات تحلیلی نوشته بودم و احساس میکردم، مخاطب خیلی رغبت ندارد که بخواهد در قالب مقالههای تحلیلی از وقایع و رویدادهای سیاسی باخبر بشود. این کتاب روایتی داستانی از فضای سیاسی دورهی اصلاحات و تبدیل آن به مجلس اصولگرا است.
فکر میکنم ماجرای اخراج من از مجلس هفتم، در این کتاب بهانهای قرار گرفت؛ یعنی دستمایهای بود برای ترسیم فضای چهارسالهای که اصولگرایان آمده بودند و در رأس کار قرار گرفته بودند.»
سومین کتاب مسیح علینژاد داستانی با عنوان "من آزاد هستم" روایتگر نسلی است که سرگردانی و خطر را برای تغییر شرایط برگزیده است.
«"من آزاد هستم" در کتاب چندین بار تکرار میشود. روایتی داستانی از زندگی نسل جوانی است که در آنها نسبت به اسلام بدبینی بهوجود آمده است و مسیحی شدهاند.
اسم شخصیت این کتاب "آزاد" است. این کتاب روایت زندگی شخصی یک خبرنگار است که وقتی تحت تعقیب قرار میگیرد، از این شهر به آن شهر فرار میکند تا بتواند به لحاظ امنیتی جای امن و آرامی برای زندگی پیدا کند.
در آنجا وقتی دوستاناش از مجلس مدام به او زنگ میزنند و با نگرانی سراغشاش را میگیرند، مرتب تکرار میکند: "من آزاد هستم". نام کتاب از این "من آزاد هستم"، به اضافهی نام پسر مسلمانی که مسیحی شده، گرفته شده است و نه آزادیای که قطعاً وجود ندارد.»
علینژاد میگوید تا چند ماه دیگر چهارمین کتاب خود را منتشر خواهد کرد. داستانی که از اتفاقات پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری در ایران مایه گرفته است.
«این روزها خیلیها از جنبش سبز نوشتهاند و فکر میکنم نوشتههایی که از داخل ایران میرسد، گویاترین و رساترین تصویر از اتفاقاتی که در این یک ساله افتاده، باشد.
من هم به عنوان یک خبرنگار سهمی داشتهام که فکر میکردم علاوه بر کارهای خبری و مصاحبههایی که با خانوادههای کشته شدهها یا خانوادههای زندانیان سیاسی و یا فعالین سیاسی انجام دادهام، بخشی کمرنگ در زندگی کاری خودم باقی مانده و آن زندگی و عشقی است که در جنبش سبز جریان دارد.
یعنی در زندگی شخصی کسانی که زندان میروند و یا کسانی که کشته میشوند، چه اتفاقهایی ممکن است بیفتد. کتابی هم که الان تمام شده است، میتوانم با جرأت بگویم آن را من ننوشتهام. این کتاب تلفیقی است از تجربههای آدمهای متعددی که در ایران هستند و به من رسیده و من فقط راوی آنها بودهام. فکر میکنم تا یکی دو ماه دیگر باید حتماً مراحل چاپ آن را نهایی کنم.»
مسیح علینژاد در دوران فعالیت خود در روزنامهٔ اعتماد ملی مقاله ای با عنوان "آواز دلفین ها" نوشت. در آن مقاله رفتار محمود احمدینژاد با مردم در سفرهای استانیاش به رفتار مربیان تربیت دلفین با دلفینها تشبیه شده بود. عدهای این تشبیه را توهین به رئیس دولت و مردم ایران ارزیابی کردند که منجر به عذرخواهی مهدی کروبی، مدیر مسئول روزنامه اعتماد ملی شد.
«آن مقاله به این دلیل که میخواست نیاز جامعه را نشان بدهد، مورد خشم دولت قرار گرفت. در این مقاله من در رابطه با مردمی که دوروبر احمدینژاد جمع میشوند، مقایسهای کرده بودم و نوشته بودم اینکه مردم برای دادن نامه و یا به دلیل نیازهای معیشتی زندگیشان دوروبر احمدینژاد میآیند، نوعی سمفونی گرسنگی و گردنکجی است و نشانهی نیاز یک جامعه است.
نوشته بودم احمدینژاد حق ندارد فخر این حضور را به عنوان محبوبیت خودش بفروشد. ولی آوازدولفین توهین نیست. چون ما دو نوع آواز دولفین داریم: آوازی که با زور و نیاز و حتی چه بسا در زندان خوانده میشود و آواز دولفینی که در اقیانوس آزاد خوانده میشود. چه بسا همان جمعیت ۲۵ میلیونیای که بیرون آمدند، با تمام هراسشان، آواز آزادی خواندند.»
ادبیات و سبک نوشتاری علینژاد موافقان و مخالفان خود را دارد. برخی معتقدند که وی بیش از اندازه عنصر احساسات را در مقالاتش دخیل میکند.
«ادبیات من، ادبیات خشک سیاسی نیست. یا فقط به این اکتفا نکردهام که مقالهای تحلیلی بنویسم و بهخورد مخاطبی بدهم که دیگر حوصلهی خواندن تحلیلهای کلان را ندارد.
به عنوان یک روزنامهنگار، خیلی خودم را مکلف به این نمیدانم که راجع به هر مسئلهای بخواهم از تک تک نظریههای تخصصی و تئوریهای خشک سیاسی استفاده کنم. چون برای هر روزنامهنگاری مهم است که مخاطب خود را جلب کند. فکر میکنم این شیوه هم تا حدی مخاطب دارد. اگرچه بیخطا هم نیست و باید در مورد آن بیشتر فکر کرد.»
مسیحعلینژاد بعد از اتفاقات سال گذشته یکی از خبرنگاران فعال "جنبش سبز" بود. اما این فعالیت بی حاشیه هم نبود. برخی وی را مورد انتقاد قرار دادند که به جای خبرنگاری، نقش سخنگویی جنبش را برعهده دارد.
«یکی دو موردی که پیش آمد و این بحث مطرح شد که ادبیات یک روزنامهنگار نباید ادبیاتی به نمایندگی از مخاطبان خودش باشد، چه بسا که حتی مخاطباناش در نیمهی راه بخواهند از آن روزنامهنگار نظر برگردانند، باعث شد که من حتی یکبار در مطلبام آنقدر از واژهی «من» استفاده کردم که در انتهای مطلب تاکید کردم، این «من» تعمداً بهکار گرفته شد که بگویم در جنبش سبز هر فرد میتواند نظریهای بدهد که مورد استقبال جریان عظیمی قرار بگیرد.
من هم یک روزنامهنگارم و وقتی میگویم "من"، به دنبال مصادره نیستم. ایدهها و دغدغهها و راهکارهای خودم را میگویم و چه بسا که بهراحتی، با دیدگاههای خطایی که مطرح میکنم، طرد هم بشوم.
بنابراین فکر میکنم، اگر یک روزنامهنگار واقعاً چنین استنباطی بهوجود بیاورد که به تنهایی سخنگوی یک جنبش است و یا جنبشی را بخواهد مصادر کند، ناخواسته خود او طرد میشود و مخاطبان خود را از دست میدهد.
فکر نمیکنم من آنقدر غیرزیرک باشم که با این ادبیات بخواهم همان اندک مخاطبی را هم که دارم، دلزده و دلآزرده کنم.»
مسیحعلینژاد نقش "شهروند خبرنگار"ها را در انتشار اخبار "جنبش سبز" بسیار پررنگ ارزیابی میکند و معتقد است، وجود این شهروندان است که موجب شده اخبار جنبش اعتراضی مردم به این سرعت منتشر شود.
«به جرأت میتوانم بگویم که اگر فضای مجازی نبود و اگر شهروند- روزنامهنگاری در ایران نبود، من هم هرگز موفق نمیشدم خانوادههای برخی از کشته شدگان در راهپیماییهای اعتراضی را بعد از یک سال پیدا کنم.
مثلاً جوان بیست سالهای که اصلاً در ایران احساس امنیت نمیکند، ایمیل میزند که: "من دلم میخواهد کاری برای جنبش انجام بدهم، به من بگویید چهکار میتوانم کنم؟" و من هم با دلهره، در همان روزها از او خواستم به بهشتزهرا برود و خانوادههای کشته شدگان را ببیند و اگر توانست کسی را شناسایی کند، ما را در جریان بگذارد.
خبری که او میفرستاد، شده بود مبنای اخباری که بعد ما پی کشته شدگان را بگیریم و بتوانیم آنها را پیدا کنیم. من هنوز صدای برخی از خانوادههایی که عزیزانشان را در راهپیماییهای اعتراضی از دست دادهاند، در لپتاپم دارم که بعد از یک سال و اندی هنوز اجازهی انتشارش را ندارم. به این دلیل که احساس امنیت نمیکنند.»
علینژاد اصلاحطلبی را بزرگترین افتخار خود می داند و می گوید عبور از فضای انقلابی به باور اصلاحی پس از تحمل سختی و مشکلات زیاد حاصل شده است. وی همچنین به آینده جنبش اعتراضی مردم ایران امیدوار است.
«به جای پررنگ کردن اختلافات، درگیریها و دلآزردگیهای شخصی، بهتر است همدیگر را تشویق کنیم تا به ایران آزادی برسیم که همهی تفکرها، با همهی اندیشههای متفاوتشان، پای یک صندوق انتخابات آزاد بایستیم و برای دولتی که سزاوار جامعهی ایرانی باشد، رأی بدهیم و تصمیم بگیریم. پس جنبش سبز هیچوقت نمیمیرد، مگر اینکه ما خودمان آن را بکشیم.»
مهدی محسنی
تحریریه: فرهاد پایار