وبلاگنویسی فارسی: درجستجوی آزادی و مسئولیتپذیری
۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعهنزدیکترین حسی که از وبلاگ نوشتن برای اولین بار داشتم حس آزادی بود. لمس آزادی. پدیدهای که همواره در پی آن میدویم و آنقدر برخی مواقع از ما دور است که با آنکه آرزوی دستیابی به آن را داریم، اما برخی مواقع حتی فراموش میکنیم چه شکلی است، چه مزهای دارد، و اینکه حتی با بودنش چگونه خواهیم بود و خواهیم شد.
نوشتن برای روزنامه، تجربه چندین لایه نظارت بود و سانسور. از سانسور قانونی، تا سانسورها و ملاحظات مدیرمسئول وصاحبان نشریه، ملاحظات روزنامهنگاری و در نهایت خودسانسوری. همه این لایهها که بخشی از آن کاملا لازم و ضروری هم هست، به نوعی تجربه آزادی را چه در انتخاب موضوع، چه در پردازش آن و چه در شکل نهایی که منتشر میشد، محدود میکرد. مخصوصا بخشی که مرتبط به ملاحظات حرفهای هم نبود.
وبلاگنویسی از این جهت نفس کشیدن در هوایی با اکسیژن بالا بود. چون ملاحظات سردبیری وحرفهای به پای خودمان نوشته میشد و در آن چند سال اول لایههای میانی سانسور میان ما و محدودیتهای حکومتی هم وجود نداشت. حرکت در سرزمینی با مختصاتی ناآشنا و ناآزموده که برخی مواقع هم وارد مرزهای ممنوعه یا به تعبیری میدان مینی میشد که نقشهاش البته متغیر و سلیقهای بود و کلید و رمزش هم در اختیارمان نبود. میدان مینی که مانند بازی مار و پله زمان کودکیمان بسته به عوامل مختلف - که خیلی هم به آنچه مینوشتیم مربوط نبود - جغرافیا و نقاط خطرناک و اندازه مارها تغییر میکرد. بازی ما و شما ثابت بود، اما مار و پله نه. در بازی، هرجوری که ماروپله هم تغییر کند، پله به مار ختم نمیشود، اما در فضای روزنامهنگاری و وبلاگنویسی این اتفاق محتمل بود و هنوز هم هست.
با چنین دریافت وتجربهای از روزنامهنگاری و وبلاگنویسی، وقتی در سال ۲۰۰۵ برای ادامه تحصیل به مدرسه روزنامهنگاری برکلی رفتم، موضوع نوشتن - چه روزنامهای و چه وبلاگ - را با دقت بسیار بیشتری دنبال کردم. به هرحال انتخاب من روزنامهنگاری بود و وبلاگنویسی در مدرسه روزنامهنگاری میوه ممنوعه. نه اینکه وبلاگنویسی در جامعه رواج نداشت؛ اتفاقا برخلاف ایران که وبلاگنویسی یک گفتمان حاشیهای بود، در آمریکا وبلاگنویسی کاملا در متن قرار داشت. یعنی وبلاگها ووبلاگنویسان در متن جریانات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و… حضور فعال وموثر داشتند، در تلویزیون، نشریات و روزنامهها از آنها نقل قول میشد، بسیاری حتی برای پوشش خبرها و مناسبتها به مثابه خبرنگاران حرفهای دعوت میشدند و برخی از روزنامهنگاران از قالب وبلاگنویسی برای تجربههای جدیدی که رسانههای مختلف انجام می دادند، برای آزمودن سرزمینهای جدیدی از نوشتن استفاده می کردند. بازار سخنرانی در دانشگاهها و مراکز مختلف نیز داغ بود.
در سال ۲۰۰۶ به این جمع بندی رسیدم که وبلاگنویسی با آن مشخصاتی که در ایران دنبال میکردم میتواند مسیر حرفهای روزنامهنگاریام را تغییربدهد. به این معنا که همان آزادی عمل میتوانست جغرافیای کاری و جایی که میخواستم در آن قرار بگیرم را محدود کند. چون بهرغم وجود آزادی، نوشتن و خبرنگار بودن خودش محدودیتهایی را با خود به همراه
میآورد که با چارچوبهای وبلاگنویسی شخصی که الزاما منطبق بر این محدودیتها نبود میتوانست سازگاری نداشته باشد.
وبلاگنویسی از آنجا که در متن جریان اصلی رسانهای قرارداشت، خود قواعد وملزوماتی داشت و دارد؛ هم در ماموریتی که به عنوان وبلاگنویس برای خود تعریف میکنیم و هم رابطهای که با دیگر اجزای چرخه رسانه و ابزارهای تولید محتوا داریم. چنین موضوعی در ایران تا آن زمان یا جزیی از گفتوگوی روز وبلاگنویسان و جامعه رسانهای را به خود اختصاص نمی داد، یا به دلیل حاشیه ای بودنش در جریان اصلی رسانهای - بخوانید رسانههای فراگیر، دانشگاه، رابطه با سطوح مختلف مردم وقدرت - مجال تعریف نداشت. مساله قانون و ملاحظات حقوقی نوشتن را هم که اضافه کنیم میشود یک معادله چندمجهولی.
مدت زمانی طول کشید که بتوانم رابطه این اجزا را با هم در محیط جدید پیدا کنم. خیلی زود دریافتم که چه حلقههای برشمرده در بالا در جامعه مستقر باشد - مثل اینجا - و چه نباشد - مثل آنجا - این وبلاگنویس است که جای خود را در میان این پرسشهای اساسی پیدا می کند. پرسش به این سوالات هویت حرفهای او را میسازد، به زبانش تشخص میدهد و صدایش را رساتر میکند. به همین خاطر به نظرم مسئولیت حرفهای وبلاگنویس ایرانی در چنین محیط پرآشوب و بینظمی بسیار جدیتر به نظر میرسید.
نگاه کردن به این ملاحظات مختلف و سوالهای اساسی که برای ادامه کار هریک وجود دارد، خودش رابطه روزنامهنگار وبلاگنویس را با دو بخش مشخص می کند. درمسیر رسیدن به جواب ، برخی اولی را فدای دومی کردند. برخی هم دومی را فدای اولی. برخی هم به خاطر مسیرشفاف و دقیقی که برای هر دوی اینها پیدا کردهاند، به یک همزیستی حرفهای غیرمداخلهجویانه رسیدهاند. برخی البته معتقدند که این همزیستی مسالمتآمیز به یکی صدمه میزند و نمیتوان انتظارغیراز این داشت. یکی از دوستان حتی روزنامهنگاری که وبلاگ مینویسد یا برعکس را به چلوکبابیای که پیتزا میفروشد تشبیه میکند، که یا چلوکبابش تعریفی ندارد یا پیتزا یا هر دو.
من معتقدم دردنیای امروز الگوهای موفقی از هر دوی اینها وجود دارد. به خصوص روزنامهنگارانی که برای انتشاراتی خود - چه روزنامه چه آنلاین چه مجله یا تلویزیون - وبلاگ هم مینویسند. با تعریف و ماموریتی متفاوت که هیچیک ناقض دیگری نیست بلکه هر دو بخشهای مختلف یک جامه هستند (اینجا منظورم از جامه کلمه Brandاست.) وقتی نگاه میکنم به وبلاگنویسی فارسی میبینم که برخی از چهرههای موفق - چه خودآگاه و چه نا خودآگاه - چنین رویکردی به مسئولیتپذیری را در پاسخ به پرسشهای کلیدی کار خود و در ارائه نظر واندیشه و پرداختن به موضوعات مختلف در نوشتههایشان به همراه دارند. به همین خاطر اگر روزنامهنگار بودند، وبلاگشان ادامه کاراکتر و امتداد زبان و گویشی بود که هویت حرفه ای آنها راتعریف میکرد. به علاوه بین این دو بخش یک همگونی منطقی وجود داشت.
برخی از وبلاگنویسان غیرروزنامهنگار، در انتخاب زبان، در پرداختن به موضوعات و در نهایت در تصویری که از کاراکتر خود ارائه می کردند، با احساس مسئولیت در قبال اجزای کارخودشان و حرمت گذاشتن به آزادی و سختگیری در قبال آنچه از آنها منتشر می شد - چه آنها که به رسانههای بزرگ و سراسری پیوستند و چه آنها که به صورت مستقل به کار خود ادامه دادند و میدهند - خود را طی این سالها از یک گفتمان حاشیهای به مرزهای جریان زنده متن رساندند.
یک نکته را از نظر نباید دور داشت و آن اینکه وبلاگنویسی ایرانی در بسیاری از حوزهها طی سالهای گذشته در فضای ممنوعه اجتماعی- سیاسی و همواره در گریز و فرار و مواجهه با قدرت سیاسی قرار گرفت. چنین وضعیت پرتنش مداومی که این پدیده را همچنان خارج از محیطهای دانشگاهی و جریانات رسمی رسانهای، فرهنگی واجتماعی رسمی و در کل فضای طبیعی زنده جامعه نگه می داشت در خیلی از بخشها به فضای وبلاگنویسی فارسی خاصیت گیاهان گلخانهای را داد که تغییر دما و دیگر شرایط محیطی روی بخشی از این گلخانه تاثیر جدی داشت و هویتیابی آن را به خاطر ریزشهای مداوم و حضور فصلی وبلاگنویسهای جدید دائما به تعویق انداخت. (البته از نظر من این ویژگی تحمیلی و ناخواسته بود. به خاطر بیتحملی و بیمدارایی نهاد قدرت در برابر یک منبع تولید محتوا و متن که خارج از کنترل و اراده آن مسیر خود را میخواست در میان مردم پیدا کند، نه از طریق مجراهایی که حکومت آن را مشخص میکرد.)
با این وجود هنوز هم به نظرم جدال و چالش فکری و حرفهای جدی وجود دارد برای روزنامهنگارانی که می خواهند وبلاگ نویس هم باشند یا برعکس. به خصوص آنان که وبلاگ نوشتن بخشی از کار حرفهای رسانهای که تمام وقت برای آن کار میکنند نیز نیست.
نتیجه شخصی من این است که به دشواری بتوان در این زمینه حکم کلی صادر کرد. چرا که امکان جمع کردن این دو بستگی دارد به چارچوب و تعریفی که متن در حواشی آن پرورده میشود، کاراکتری که نویسنده از خود ارائه می کند، همگونی چنین کاراکتری با هویت حرفهای او و اینکه وبلاگنویسی تا چه حد برای وبلاگنویس به مثابه یک پروژه حرفهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و … جدی گرفته می شود. این جدی گرفتن به معنای مسئولیتپذیری بالایی است که رابطه بین استفاده از آزادی شخصی را با عناصر یاد شده در بالا مشخص میکند.
در دهمین سالگرد وبلاگنویسی فارسی، میتوان گفت که استفاده از تجربیات جهانی و نیز مستند کردن و تحلیل تجربههای موجود در خصوص سوالات مطرح شده شاید بتواند رهیافتهای خوبی را پیش روی بگذارد. ما هم در روزنامهنگاری و هم در مورد وبلاگنویسی و هم در مورد رابطه این دو هنوز نیازمند کار و گفتوگوی بیشتری هستیم. فراهم کردن زمینه برای برقراری یک گفت وگوی سازنده و منظم بین فعالان این دو حوزه نیز می تواند هم برای روزنامهنگاران و هم وبلاگنویسان و هم کسانی که تن به آب هر دوی اینها میزنند سودمند باشد و تصویر دقیقتری را از مختصات این جغرافیا ترسیم کند.
امید معماریان فارغ التحصیل کارشناسی ارشد روزنامهنگاری از دانشگاه برکلی کالیفرنیاست. او مربی چند دوره آموزشی در مرکزبین المللی خبرنگاران و همچنین موسسه گزارشگری جنگ وصلح بوده است. یادداشت و گزارشهای امید معماریان در سالهای گذشته در نشریاتی همچون نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، لس آنجلس تایمز، ای پی اس نیوز ودیلی بیست به چاپ رسیده است. او همچنین از سال ۲۰۰۷ برای وب سایت خبریهافینگتنون پست بلاگ می نویسد. امید از سال ۲۰۰۳ نوشتن وبلاگ به زبان فارسی وانگلیسی را آغاز کرد.
ببینید: ده سال وبلاگستان فارسی به روایت تصویر
EN/YK