هنر چه اندازه رنگ لازم دارد؟
۱۳۸۶ شهریور ۲۰, سهشنبهصحبت از این است که خود سالنهای نمایشگاه بر روی آثار هنری عرضهشده تأثیرگذارند، صحبت از رنگهای بیروح بر دیوار است و از هنر بیخاصیت.
برخلاف آرزوی برنامهریزان نمایشگاه، نه رشتهی قرمزی آثار عرضه شده را به هم ربط میدهد و نه "مهاجرت فرم" به روشنی مشهود است. از نمایشگاهی که از آغاز تأسیساش درسال ۱۹۵۵تا کنون مهمترین محل نمایش هنر معاصر است، چه در خاطره میماند؟
یک پاسخ میتواند این باشد: رنگ!
در اینجا، رنگ بیش از همه چیز خودنمایی میکند و بیینده را وامیدارد، آثار عرضه شده را با تمام جزئیاتش به ذهن بسپارد. نمونهی بارز آن کارهای اینیگومانگلانو اوواله (Inigo Manglano-Ovalle) است که در سالن اصلی دوکومنتا به نمایش گذاشته شدهاند. به محض این که زرافهی پتر فریدل را که "براونی" (Brownie) نامگذاری شده، پشت سر میگذاری، از یک راهروی باریک وارد محوطهای میشوی که مملو از نور نارنجی است. از این فضای پرنور که خارج میشوی به اطاقی بیش از حد تاریک قدم میگذاری. در آغازفقط سایهروشن یک کامیون را میبینی. پس از مدتی چشم به این مجسمهی هیولاوش عادت میکند و کامیون فلزی عظیمی ظاهر میشود که بر مبنای طرح کامپیوتری کالین پاول، وزیردفاع پیشین ایالات متحدهی آمریکا ساخته شده است؛ کامیونی که به عنوان سند دستیابی عراق به سلاحهای غیرمتعارف معرفی شد.
تماشاچی با چشم خود مشاهده میکند که چهگونه تخیلات یک سیاستمدار، شکلی واقعی میگیرد و در نهایت در تصمیمگیری او دخیل میشود. میتوان گفت که اینچنین نمایش زیباییشناسانهای رگههایی از دیکتاتوری و اجبار را القا میکند، اما این هم جزیی از خواست برنامهریزان است برای تحت تأثیر قراردادن تماشاچی. اینجاست که آدم متوجه میشود، چه قدرت القاییای در یک دوکومنتای خوببرنامهریزی شده نهفته است.
بازی با رنگهای خیره، کار تازهای نیست، ولی با این وجود جذابیت خود را از دست نداده است. اطاقهای نور جیمز تورل (James Turrell) را بهیاد بیاوریم و کارهای هنرمند دانمارکی اولافور الیاسون (Olafur Eliasson) که چند سال پیش با "پروژهی هوا"ی خود سالن موزهی "تیت مدرن" لندن را غرق در نور زرد کرد. این دو مثال هنر متعالی را به نمایش میگذارند که از زمان رمانتیک تحت تأثیر نوشتههای فلسفی ادموند بورکه و امانوئل کانت شکل گرفته است. هگل نیز در سخنرانیهای علمی خود در بارهی استتیک از رنگ در نقاشی به عنوان ترکیب نور وتاریکی نام میبرد. رنگ، ورای وجود فیزیکی خود نشانی از ارزشهای معنوی و مطلق درونی است که در هنر نمایان میشود.
روجر ام. بوئرگل، برنامهریز دوکومنتا که خود در رشتهی فلسفه تحصیل کرده، بهخوبی با این سنتها آشناست و از آنها برا ی "استراتژی موزهای" خود استفاده میکند. حتی پرسش اساسی او که "آیا مدرن برای ما عتیقه شده؟" را نیز میتوان درتفکر غالب در قرن ۱۹ میلادی یافت. برای اندیشمندانی مانند گوته، هگل ویا ویلهلم فون هومبولت، دوران عتیق اوج گمگشتهی تحول فرهنگی غرب محسوب میشد. با آگاهی به این فلسفه، دوکومنتای ۱۲ بیش از آن که آثار هنری مدرن را به نمایش بگذارد، مدرنیتهی گمشده را در مرکز ثقل نمایشگاه قرار میدهد.
بسیاری از آثار عرضه شده از خوان داویلا، جان مککراکن یا گروالد روکنشاوب به بازی رنگ و فرم متعهدند اما اغلب آنها فاقد قالب هنری هستند. این، درمورد دیوارهای رنگی سالنهای نمایشگاه نیز صدق میکند. زمین سبزرنگ سالن اصلی که با خطهای سفید، میدان فوتبال یا تنیس را در ذهن تداعی میکند، سرگرمکننده است. دیوار آبی کمرنگ سالن و دکههای رنگارنگی که بخشی از چیدمان کوزیما فون بونین (Cosima von Bonin) را تشکیل میدهند نیز این حس را به آدم القا میکنند که در هوای آزاد است. با وجود همهی اینها، رقابت میان آثار هنری بهنمایش گذاشته شده اتفاق نمیافتد؛ رقابتی که میتوانست تماشاچی را مفتون کند. آنچه که باقی میماند، چیدمان هارون فاروقی به نام "بازی عمیق" (Deep Play) است که به بازیهای جام جهانی فوتبال ۲۰۰۶ میپردازد.
رقابت خلاق میان فرمها و رنگها در دوکومنتای ۱۲ درنمیگیرد. علت آن، تقابل آگاهانهی آثارهنری مشابه در نمایشگاه است. تابلوهای رمبراند در قصر ویلهمس هوهه (Schloss Wilhelmshöhe) تحت تأثیر نقاشیهای رویدیوار (گرافیتی) هنرمند آمریکایی جیمز مارشال قرار نمیگیرند. خوب بود اگر یک خط قرمزتماشاچی را در این دالانهای هزاری هنری راهنما میشد.
شاید بتوان گفت که برنامهریزان نمایشگاه قصدشان این بوده که با "مهاجرت فرم" به مسائل اجتماعی امروز اشاره کنند، مسائلی که هنر معاصر به سختی قادر به حل آنهاست.
Jens Meinrenken / فار