همراه با وبلاگنویس "توکای مقدس"
۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبهسیل، زلزله، جنگهای خونین، بحران اقتصادی، گرانی سرسامآور مواد غذایی، تهدیدهای آمریکا علیه ایران، فیلترینگ گستردهی سایتهای زنان در داخل کشور و شمار دیگری از رویدادهای ایران و جهان، از جمله موضوعهای حاد هفتهی گذشته بودند. برای این که با نظر برخی از وبلاگنویسان ایرانی در این موارد آشنا شویم، گشتی در حداقل ۵۰ وبلاگ بهروزشدهی فارسی زبان زدیم و...
... دست خالی برگشتیم!
جز چند وبلاگ که به مسائلی چون فیلترینگ سایتهای زنان، آنهم بهگونهای گذرا پرداختهاند، دیگر بلوگنویسانی که ما به دفتر خاطرات الکتریکیشان نگاهی انداختیم، از کنار این رویدادها گذشتهاند.
تصویری از زندگی روزمره در تهران
نپرداختن به مسائل یادشده ولی به معنای بیاعتنایی این وبلاگنویسان به واقعیتها یا بیگانگی آنها با وقایع روزمره نیست. برعکس، آنها نه تنها با نگاهی موشکافانه به مسائل اجتماعی میپردازند، بلکه با نوشتن در بارهی آنها، دیگران را نیز در تجربههای خود شریک میسازند. به عنوان نمونه وبلاگ "توکای مقدس".
آشنایی با این وبلاگ از اینرو اهمیت دارد که خواننده نه تنها از دیدگاهها و تجربههای نویسندهی آن با خبر میشود، بلکه تصویری هم از زندگی روزمره در گوشه وکنار شهر تهران و نظمی که در برخی از ادارات ایران حاکم است، بهدست میآورد.
"زندگی، نتیجهی سوءتفاهم"
وبلاگنویس "توکای مقدس" هوادار این شعار است: «من می اندیشم، پس بیشتر هستم». او معتقد است که اصولاً «زندگی نتیجهی یک سوء تفاهم بزرگ است.» دلایل این که «دنیا سرشار از سوء تفاهم است» نیز بر او پوشیده نیستند: «شاید به این خاطر که ما زبان هم را نمیفهمیم، به حرف هم گوش نمیکنیم، هیچ متنی را دقیق نمیخوانیم و کلمات را با وسواس انتخاب نمیکنیم. ...»
عاجز از درک نظام اداری
این وبلاگنویس موشکاف که از نوشتههایش پیداست، در حسرت "درست فهمیدهشدن" میسوزد، خود از درک نظم اداری و بوروکراسی در برخی از ادارات ایران عاجز است: «امروز صبح رفتم تا حق اشتراک صندوقی را که در ادارهی پـُست دارم، پرداخت کنم. تکه کاغذی به علامت این که نامهی سفارشی دارم در آن گذاشته بودند. به مسئول صندوقها مراجعه کردم که پشت میزش نبود. صبر کردم تا بیاید، کاغذ را نشانش دادم. دفترش را جستجو کرد. گفت نامهای با پست پیشتاز رسیده و برگشت خورده. برگشت خورده؟! چرا؟ چون پست پیشتاز باید شش روزه به دست گیرنده برسد و شش روز نیامدید، نامه برگشت خورد! نامه از کجا آمده بود؟ چند دقیقهی دیگر میان دفترهای متعددش جستجو کرد: از خارج. از کدام خارج؟ معلوم نیست!
ناراحت شدم. اما نمیخواستم روزم را خراب کنم. خواستم کرایهی صندوق را بدهم که مسئول صندوق پشت میزش نبود! باز هم چند دقیقهی دیگر ایستادم تا که آمد و به جای گرفتن اجارهی صندوق، دستور داد که اول مدارک لازمه را بیاورم و بعد برای پرداخت پول بیایم. مدارک چه هستند؟: پوشهی مقوایی روغنی آبی رنگ - یاد دوران مدرسه به خیر- کارت صندوق، یک قطعه عکس، کپی شناسنامه و کپی قبض تلفن و برق! حالم داشت بد میشد. گفتم که تمام مدارک را چند سال پیش دادهام اما ... چشم، دوباره میآورم. حتی پوشهی مقوایی روغنی آبی رنگ - که از ملزومات اداری خودتان است - را خواهم آورد. اما به خاطر خدا بگویید، کپی قبض برق و تلفن به چه کارتان میآید؟!»
"بیاخلاقی مطبوعاتی"
البته این وبلاگنویس کنجکاو، پرسش را مستقیماً با مامور پست در میان نمیگذارد و با "دلخوری" ادارهی پست را ترک میکند تا با موضوع اعصابخوردکن دیگری روبرو شود؛ موضوعی که او آن را نمونهی "بیاخلاقی مطبوعاتی" در ایران میخواند: نوعی سوءاستفادهی تصویری از کودکان:
«... از عرض خیابان گذشتم تا سری به دکهی روزنامه فروشی بزنم. پیشخوان در تسخیر مجلات زردی است که به اسم خانواده، عکس دختربچههای آرایششده را روی جلد گذاشتهاند. من که تمام دنیا را ندیدهام، اما جا دارد تحقیق شود، آیا در کشورهایی که مطبوعاتشان بدون قید و بندهای اخلاقی منتشر میشود، مجلهای جرأت میکند عکس کودکان نابالغ را با آرایش زنانه روی جلد چاپ کند؟ ... با این فکر دست خالی و نا امید از جلوی کیوسک روزنامه فروشی گذشتم.»
همبستگی با اقشار ناتوان
وبلاگنویس "توکای مقدس" تنها به موضوعات ناامیدکنندهی پیرامونش نمیپردازد. به فکر همبستگی با اقشار ناتوان اجتماع نیز هست:
«اگر می خواهید همین روزها به حمام بروید، ولی لیف ندارید، حتماً سری به خیابان میرداماد بزنید و از اکرمالسادات که جلوی برجهای اسکان، بالای پلهها و کنار بانک نشسته، یک لیف دست باف بخرید.»
علت این توصیهی خیرخواهانه چیست؟:
«اکرمالسادات هر روز عصر، از ساعت هفت تا ده و نیم، بساط پهن میکند. پیر و خسته و تنها است و چشمهایش خوب نمیبیند. اما هنوز کار میکند تا زنده بماند، تا زندگی کند. و حق دارد اگر گران میفروشد. چون حتی اگر عادت به حمام رفتن نداشته باشید، این لیفهای جادویی، چرک از روحتان پاک خواهد کرد. قول میدهم از خریدتان پشیمان نخواهید شد.»
در فواید بهکارگیری توصیههای "توکای مقدس"
اگر بلاگری به ارزیابیهای "توکای مقدس" در مورد وبلاگهای دیگر ترتیب اثر بدهد، نیز پشیمان نخواهد شد. این کار حداقل دو فایدهی غیرقابل انکار دارد:
۱ . بلاگرها را از ابتلا به بیماری "لینکم کن تا لینکت کنم" حفظ میکند.
۲ . از طول طوماری که معمولاً "لینکستان" یا "لینکهای مشابه" نامیده میشود و اغلب در سمت چپ وبلاگها منتشر میشوند، میکاهد.
"توکای مقدس" پس از مرور تقریباً سی لینکی که در صفحهی خود توصیه کرده، دربارهی آنها به این نتایج "مختصر و مفید" میرسد:
«"اسکیس"- وقتی هنر با تعارف گره میخورد.
"دفتر نارنجی"- وبلاگنویس بازنشسته، بانی خیر و شر.
"زن قد بلند"- نمونهی مؤنث توکای مقدس، بدون تقلید، بدون تقلب و کاملاً اصیل.
"خرمگس خاتون"- بهترین دلیل برای اثبات این مدعا که مردها کمتر از زنها هستند.
"کارتونس"- بهترین عنوانی که یک اصفهانی میتواند برای وبلاگ خود انتخاب کند.»
عذاب داشتن حق انتخاب
"انتخاب کردن"، ولی کاری نیست که نویسندهی "توکای مقدس" با علاقه آن را انجام دهد؛ از جمله در مورد بازدید از رویدادهای هنری ـ فرهنگیای که در حال حاضر در تهران جریان دارند. مثلاً دیدن نمایشنامهای در تئاتر شهر:
«به همت "بابک عربی"، دوست جوانی که همیشه به فکر رفع نیازهای فرهنگی من است، یک چهارشنبهی دیگر را به تئاتر رفتم. بابک این بار "نمایش شادی آور موسیقایی حسن و دیو، راه باریک پشت کوه" را که برخلاف اسم بلندش، کوتاه بود، انتخاب کرد و پیشاپیش اطمینان داد که به خاطر موسیقی زنده و زمان کوتاه نمایش، محال است خوابم ببرد. و راست میگفت؛ چون فقط یک بار پلکهایم سنگینی کرد که با صدای دف به خود آمدم.»
دف آلت موسیقی یا سلاح جنگی؟
به همین خاطر "توکای مقدس" پیشنهاد میکند:
«به نظر من درست آن است که دف را نه در میان سازها، بلکه در ذیل سلاحهای جنگی طبقهبندی کنند. اول باری که نزدیک به یک نوازندهی دف نشستم، بر اثر موج انفجار آن تمام دندانهای پـُر کردهام خالی شدند و توانستم با هر ضربهی آن، برخورد تکههای کالباس و خیارشوری را که ظهر خورده بودم به دیوارههای معدهام حس کنم؛ کاش قانونی وضع میشد و استفاده از سلاح دف را خارج از فصل شکار، ممنوع میکرد...»
اگر شما جای یک دفنواز یا موسیقیشناس بودید، میتوانستید با توصیهی طنزآلود این وبلاگنویس تفاهم نشان بدهید؟