نگاهى به زندگى ليلى گلستان
۱۳۸۵ اردیبهشت ۴, دوشنبهليلى گلستان يكى از زنانى است كه در كار نويسندگى و بخصوص مترجمى موفقيت چشم گيرى داشتهاند. گلستان تقريبا ٣٦ سال پيش بود كه با كار مترجمى شروع كرد. اما از همان اوايل كارش براى چاپ كتابهايش با مشكل روبرو شد. انتشار و توزيع دومين كتابش بنام "زندگى، جنگ و ديگر هيچ" كه در مورد جنگ ويتنام بود، مصادف با آمدن ريچارد نيكسون، رييس جمهور وقت آمريكا، به ايران شد. به همين علت ساواك دستور جمع آورى اين كتاب و پوسترهاى تبليغاتىاش را از كتابفروشیها داد. اما همين ممنوعيت، باعث كنجكاوى مردم، فروش بيشتر كتاب و شهرت ليلى گلستان شد كه آن هنگام ۲۳ سال داشت. به گفته خودش اين كتاب راه گشاى كار او شد.
ليلى گلستان تا كنون بيش از ۳۰ كتاب ترجمه كرده يا نوشته است. با اينكه اكثر كتابهايش در زمينههاى اجتماعى بودهاند، با اين حال در بسيارى از موارد سالها اجازه انتشار آنها را نداشته است:
كتاب ميرا: توقيف!
علت: ترجمه چندين جمله اروتيك و عشقى در كتاب.
سرانجام: اجازه انتشار تقريبا بعد از ٢٥ سال!
تيسوى سبز انگشتى: توقيف!
علت: پسربچه قهرمان كتاب جنگ را كار آدمهاى احمق میدانست.
سرانجام: اجازه انتشار بعد از ۲۰ سال!
چطور بچه بدنيا مىآيد؟: توقيف!
علت: نا مشخص
سرانجام: توقيف از اول انقلاب تا به امروز!
اما بر پايه چه اصلى و با كدام معيارى كتابى در ايران توقيف و سپس بعد از گذشت سالها، مترجم يا ناشر موفق به انتشار همان كتاب میشود؟ ليلى گلستان از تجربه خود میگويد:
"اغلب اين سانسورها هيچ معيار و قانونى نداشت. به آدماش مربوط بود. يعنى كسى كه رئيس اين قسمت بود، از اين كتاب خوشش نمىآمد، بعد كه رييس عوض میشد، فورى ما میرفتيم و اجازه میگرفتيم. چون رييس بعدى خوشش میآمد. هيچ قانون خاصى نداشت. كتاب كالوينو، بنام "اگر شبى در شبهاى زمستان مسافرى" كه كتاب خيلى خيلى مهمى در ادبيات معاصر ايتالياست، گفتند اين كتاب توقيف! ما هر چه گفتيم كجاش توقيف! اين توقيفى نبود. گفتند اصلا كل كتاب توقيف. هيچ دليلى به ما ندادند. خيلى رفتيم. من، ناشر، بنوبت زياد رفتيم. اما اصلا دليلى نگفتند. ۱۲ سال صبر كرديم . بعد از ۱۲ سال يك رييسى آمد كه سريع اجازه داد. بدون اينكه اصلا بداند كه چرا قبلى توقيف كرده بود."
ساعتها وقت صرف ترجمه كتابى كردن و دست و پنجه نرم كردن با معنى لغتها، باعث میشود كه مترجم بهتر و عميقتر محتواى كتابى را درك كند. ليلى گلستان ترجمه كتاب را به آشنايى آرام آرام با شخصى تشبيه میكند. در پاسخ به اين سئوال كه چه رابطهای بين او و كتاب در حين ترجمه بوجود میآيد، میگويد:
"رابطه عاشقانه تنگاتنگ ٢٤ ساعت در ٢٤ ساعت! يعنى وقتى كه دارم آشپزى میكنم يا مهمانى میروم يعنى در عرض روز هر كار ديگرى، غير از آن ترجمه را دارم انجام میدهم، فكر میكنم كه اين كار بيهوده است و من الان بايد پشت ميز نشسته باشم و ترجمه كنم. اما خوب زندگى است و بايد كارهاى ديگر را هم انجام داد و ساعاتى را هم براى ترجمه گذاشت. وقتى من يك كتابى را شروع میكنم، واقعا تا تمام نشود بدبختم. براى اينكه هر كار ديگرى كه انجام میدهم، فكر میكنم كه دارم بيخود اين كار را میكنم، بايد سر كتابم بروم و آن منتظر من است. خيلى رابطه عاشقانهای است!"
تقريبا ۱۸ سال پيش بود كه ليلى گلستان تصميم گرفت كه در كنار كار مترجمى، محلى را افتتاح كند تا بتواند، آثار هنرمندان ايرانى را به نمايش بگذارد. اين محل "گالرى گلستان" نام دارد. ليلى گلستان میگويد كه يكى از مهمترين انگيزههايش براى شروع چنين كارى كشف هنرمندان جوان، اما گمنام و حمايت از آنها بوده است:
"بهشان ياد دادم كه نترسند، استقامت داشته باشند، تحمل كنند و جا نزنند. جوان خيلى آماده است كه جا بزند. زود نقاشى را ول میكرد و میگفت كه كسى كار مرا نمیفهمد و میرفت كارمند دولت میشد. من بايد يك جورى او را به آن كارى كه داشت انجام میداد و علاقهمند هم بود و خوب هم كارش را داشت انجام میداد، يك جورى بايد با كارهايى كه میكردم و حرفهايى كه میزدم، باعث میشدم كه كارش را رها نكند و ادامه بدهد."
زمانى كه ليلى گلستان بعنوان گالرىدار شروع به كار كرد، اين شغل نيز مشكلات مربوط به خودش را داشت. بطور مثال هر گالرىدارى میبايست هفتهها قبل از برگزارى نمايشگاهى تقاضاى مجوز میكرد. به اين صورت كه اول از هر اثرى بايد عكسى گرفته میشد و به اداره مربوطه فرستاده میشد و اگر مجوزى صادر میگرديد، آنگاه گالرىدار اجازه داشت نقاشىها يا عكسها را به نمايش بگذارد. ليلى گلستان از اين زمان به عنوان دورهای سخت، چه براى گالرىدار و چه براى هنرمندان ياد میكند. از طرفى، اشخاصى كه مجوز صادر میكردند، از هنر سررشتهای نداشته و منتقد هنرى نيز نبودند. همچنين قانون خاصى براى رد يا قبول كار هنرى وجود نداشت. از طرف ديگر، بطور مثال اگر نقاشى دو شب قبل از افتتاحييه نمايشگاهاش، اثرى را خلق میكرد و مايل بود كه آنرا در نمايشگاهاش نشان دهد، اين امر به هيچ عنوان امكان پذير نبود. چرا كه عكس آن از هفتهها قبل به اداره مزبور فرستاده نشده بود. تا اينكه در دوره رياست جمهورى محمد خاتمى، گالرىدارها در نامهای از وزارت ارشاد تقاضا كردند كه مسئوليت نمايشگاهها را به آنها واگذار كنند. به عبارت ديگر، هر گالرىدارى، جوابگوى گالرى و اعمال خود باشد. با اين نامه موافقت شد.
تا كنون هنرمندان زيادى اعم از نقاش، عكاس و مجسمه ساز آثارشان را در گالرى گلستان بنمايش گذاشتهاند. يكى از اين هنرمندان پرستو فروهر است. پرستو در آلمان زندگى میكند و جزو هنرمندان ايرانى بنام و موفق در اروپا به شمار میآيد. چند سال پيش او تصميم گرفت كه آثارش را در ايران و در گالرى گلستان به نمايش گذارد. پرستو بار اول با استقبال زياد هموطنانش، اما بار دوم با مشكل مواجه شد. مشكلى كه ليلى گلستان براى حل آن دست به ابتكارى خاص و فراموش نشدنى زد:
"روزى كه پرستو قرار بود اينجا بيايد و كارهايش را بچيند كه فردايش نمايشگاه افتتاح بشود، صبح به منزل من تلفنى شد و به من گفتند كه بهتر است اين نمايشگاه را فردا نگذارى! من حتى سئوال نكردم كه كى به من دارد تلفن میكند. براى اينكه تلفنهايى كه اسم نمیگويند و فقط دستور میدهند، در اين دوران كم نبودهاند. من با اخلاقى كه دارم گفتم كه بايد فكر كنم و ببينم كه دلم میخواهد نمايشگاه را بگذارم يا نه! به من گفتند كه اگر میخواهى بگذارى، بگذار. اما ما میگوييم كه بهتر است كه اين نمايشگاه را نگذارى. و گوشى قطع شد. خوب من ناراحت شدم يعنى رفتم تو فكر كه حالا اين كى هست؟ كى بود؟ از كجا بود؟ چون میتوانست يك نهاد دولتى باشد، میتوانست يك همسايه بدجنس باشد يا میتوانست يك دوستى باشد كه با من دارد شوخى میكند. من اصلا نمیدانستم كه كى بود؟ ولى به هر حال حالم بد شد. با خودم فكر میكردم كه پرستو از آلمان آمده كه اينجا نمايشگاه بگذارد، اما حالا ديگر نمیتواند بگذارد. تا شب كه پرستو بيايد به او نگفتم و پرستو با عكسهايش آمد. قبل از اينكه اصلا من عكسها را ببينم كه چى هست، به او گفتم كه قضيه اين است. او هم فورى گفت كه اگر قرار است كه برايت مشكلى ايجاد شود، نمايشگاه را نگذار. من گفتم كه نمیتوانم بخاطر ترس از يك صدا كه به من تلفن كرده، تسليم اين قضيه بشوم و اين نمايشگاه را نگذارم. من بايد فكر كنم كه اين نمايشگاه را چطورى بگذارم. عكسها را هنوز نديده بودم. اما وقتى كه آنها را ديدم، با خودم فكر كردم كه اگر آنها را ديده بودم، حتما نمايشگاه نمیگذاشتم. نمیتوانم بگويم كه چى بود. گفتم كه بايد فكرى بكنم. بعد يك فكرى به سرم زد. گفتم آنطور كه بمن گفتند، تو خودت مشكل ندارى اما كارهايت مشكل دارند. همه عكسها را از قابها درمىآوريم و قاب خالى را به ديوار آويزان میكنيم. تند تند همه عكسها را از توى قابها درآورديم و قاب خالى را به ديوار زديم و من شروع كردم به شماره گذاشتن كنار قابها. پرستو گفت: ديگر چرا شماره میگذارى؟ گفتم: براى اينكه میخواهم آنها را بفروشم. بعد نورمان را روى قابهاى خالى درست كرديم. يك نمايشگاه بسيار زيباى بسيار بسيار سفيد شد! فقط تنها كارى كه اشتباه كردم و نكردم اين بود كه من بايد يك دوربين مخفى يك جا میگذاشتم و مردمى كه وارد گالرى میشوند و واكنشى كه نشان میدهند را فيلم میگرفتم. واكنششان فوقالعاده بود. ما ٣٥ كار به ديوار زديم و ۳۰ تا كار فروختيم. مردم خريدند، بدون آنكه بدانند، توى قابها چى هست! يعنى قاب خالى را خريدند و بعد ما آن را پر كرديم و بهشان داديم. اما آنهايى كه خريدند، نمیدانستند كه اصلا چى دارند میخرند! هيچى نمیدانستند. همانقدر كه من نمیدانستم كه پرستو چه چيزى دارد مىآورد. اين يكى از اتفاقات خيلى خيلى مهم گالرى من بود. هر وقت كه بهش فكر میكنم، يك جورى افتخار احساس میكنم. فكر میكنم يك كارى كردم كه بايد میكردم."
چندى پيش كه براى تهيه اين برنامه به ديدن ليلى گلستان در گالرىاش رفته بودم، نه تنها نقاشىهاى هنرمندى جوان به ديوارها آويخته شده بود، بلكه روى ميز تحرير كتابى براى فروش به چشم میخورد بنام: زندگى در پيش رو.