ناظم حکمت با شور آرمان در محنتسرای جهان
۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه
ناظم حکمت (۱۹۰۲ – ۱۹۶۳) پایهگذار ادبیات نوین ترکیه به شمار میرود. در عین حال او را از پیشقراولان "شعر خلقی و آرمانگرای" قرن بیستم میدانند، در کنار شاعرانی مانند فدریکو گارسیا لورکا، برتولت برشت، پابلو نرودا، لویی آراگون، عبدالوهاب بیاتی، نیمایوشیج و ...
ناظم حکمت در خانوادهای توانگر به دنیا آمد، اما مانند بسیاری از روشنفکران جهان سوم در جوانی به مبارزات انقلابی کشیده شد و تمام زندگی و آفرینش خود را بر سر مبارزه در راه دنیایی بهتر و عادلانهتر گذاشت.
در زمان حکومت مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) چند بار دستگیر شد و ۱۳ سال از عمر خود را در زندان گذراند. آخرین باری که در زندان سخت بیمار شده بود، بر اثر فشارهای جهانی در سال ۱۹۵۱ به طور موقت از زندان آزاد شد. او از این فرصت استفاده کرد و از ترکیه به اتحاد جماهیر شوروی (سابق) گریخت و تا پایان عمر در این کشور، که آن را تجلی آمال خود میدانست، زندگی کرد.
ناظم حکمت در سال ۱۹۶۳ بر اثر سکته قلبی در مسکو درگذشت و در همین شهر به خاک سپرده شد.
شعر ناظم حکمت و حتی بردن نام او دهها سال در میهنش ترکیه ممنوع بود. اما اینک کتابهای او دست به دست میگردد، شعر او بر زبانها میچرخد و در ترانهها مترنم میشود.
ناظم حکمت مجموعهای بزرگ از اشعار زیبا با محتوای انساندوستانه در ستایش آزادی و برابری سروده است. آثار او ساروج عشق و مبارزه است. اشعار پیکارجویانهی او از عشق و همدلی با انسان و رنجهای او لبریز است و در اشعار تغزلی او مبارزه با زشتی و پلیدی موج میزند.
شعر ناظم حکمت بخشی از میراث ادبی گرانقدر قرن بیستم است که از ترکی به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است. در ایران احمد شاملو، رضا سیدحسینی، جلال خسروشاهی و احمد پوری آثار ناظم حکمت را به فارسی برگرداندهاند.
چند شعر کوتاه از ناظم حکمت با برگردان احمد پوری، برگرفته از کتاب "تو را دوست دارم چون نان و نمک" که در سال ۱۳۸۷ در تهران توسط نشر چشمه منتشر شده است:
دشمنان مردم
آنها دشمنان اميدند، عشق من
دشمنان زلالی آب
و درخت پرشکوفه
دشمنان زندگی در تب و تاب
آنها برچسب ِ مرگ بر خود دارند
دندانهایی پوسيده و گوشتی فاسد
به زودی میميرند و برای هميشه میروند
از پشت میلههای زندان
بویيدن گونهی دلبندم
ممنوع!
ناهار با فرزندان سر يک سفره
ممنوع!
همکلامی با مادر و برادر
بینگهبان و ديوارهی سيمی
ممنوع!
بستن نامهای که نوشتهای
يا نامهی سربسته تحويل گرفتن
ممنوع!
خاموش کردن چراغ، آنگاه که پلکهايت به هم میآيند
ممنوع!
بازی تخته نرد
ممنوع!
اما چيزهای ممنوعی هم هست
که میتوانی گوشهی قلبت پنهان کنی
عشق، انديشيدن، دريافتن
اندیشه به مرگ
مرگ میاندیشم همسرم!
و رگهای قلبم میگیرد...
در روزی برفی؟
در یک نیمهشب؟
یا در ظل افتاب؟
کدام ما؟
چگونه و در کجا میمیریم؟
میرنده آخرین صدایی که میشنود چیست؟
یا آخرین رنگی که میبیند؟
آن که زنده میماند چه؟
اولین حرفی که پس از مرگ دیگری میزند،
اولین کاری که میکند چیست؟
خبر را با ضجه میآورند،
یا کم کمک عنوانش میکنند؟
بازمانده را یکه رها میکنند و میروند،
آن که زنده میماند در ازدحام مردم گم میشود!
و زندگی یعنی این عزیز!
تمام این اتفاقات در هزار و نهصد و چند میافتد؟
در کدام ماه و کدام روز و کدام ساعت؟
به مرگ میاندیشم همسرم!!
به آن زندگی که پس پشت نهادهام!
غمگینم و اندکی خودخواه!
هر کداممان زودتر بمیریم،
در هر کجا و هر گونه که باشد،
میتوانیم بگوییم که یکدیگر را دوست داشتیم!
میتوانیم بگوییم:
آرمان بزرگ انسانها را دوست داشتیم!
و در راهش جنگیدیم!
میتوانیم بگوییم:
زندگی کردیم!
روزهایی که میآید...
شعرهایی مینویسم...
چاپ نمیشوند...
اما خواهند شد!
در انتظار نامهای هستم...
شاید روز مرگم به دستم رسد...
اما خواهد رسید!
نه پول!... نه دولت!...
دنیا تحت سلطه انسان
شاید صد سال دیگر...
اما قطعا چنین خواهد شد...