مسیح علینژاد: ما سانسورچیان قدری شدهایم!
۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبهدویچهوله: چرا از ایران خارج شدید؟ برای تفریح یا فرار از چیزی؟
مسیح علینژاد: به این راحتیها نمیشود گفت برای فرار از چیزی. طبیعتا که دلیلش تفریح نمیتواند باشد. چون من هنوز اعتقاد دارم بهترین جا برای تفریح هر آدمی کشور خودش است. فرار هم زمانی مصداق پیدا میکند که شما دیگر قصد برگشتن نداشته باشید. من بهعنوان یک روزنامهنگار جوان، طبیعتا دوست دارم در حوزههای کاری مثل مجلس و دولت حضور داشته باشم. اما با این سنام نه میتوانم در دولت حضور داشته باشم، نه میتوانم به مجلس بروم. من میتوانم ستوننویس بشوم در روزنامهی اعتماد ملی. و این نوشتن ستون میتواند در هرجای جهان باشد. ترجیح دادم که از ایران خارج بشوم، بیایم اروپا، ستونم را برای روزنامهی اعتماد ملی بنویسم و در این شش ماه هم زبانم را تکمیل کنم، هم به تجارب جدیدی برسم و هم کتابهایی را که اجازهی چاپ در داخل ایران نداشتند، اینجا منتشر کنم.
حالا که شما این آزادی را بهدست آوردید، چرا میخواهید دوباره برگردید؟
چون من تنها نیستم. خیلیهای دیگر این آزادی را میخواهند. به این راحتیها که نمیشود چشم بست ازهمه کسانی که این آزادی را میخواهند. بعد پایم را بیندازم رو پایم، دستم را بیندازم رو دستم و بگویم خیالم راحت است که من آزادم. خیلیهای دیگر این آزادی را میخواهند. این بچههای فعال در کمپین زنان را شما میبینید. آنها هر روز احضار میشوند، زندان میروند. به این راحتیها نمیشود اینجا نشست و گفت، من آزادم، پس خیالم راحت!
یعنی بهخاطر آنها شما میخواهید برگردید؟
و بهخاطر خیلی چیزهای دیگر.
مثلا؟
حداقل من یکی به این راحتیها خیالم راحت نمیشود که خودم یک فضای امن داشته باشم. همین امروز وقتی کتابهایم رسیده بود، از برلین برایم پست کردند، وقتی رفتم جلوی در کتابها را تحویل گرفتم، باور میکنید پنج دقیقه من جلو در توی آکسفورد ایستادم و احساس کردم چقدر حیف است که من این فضای آزاد را توی کشور خودم ندارم. ولی اینجا مال من نیست. آزادیش دلچسب هست، ولی هیچ چیزش مال من نیست.
شما در دو روزنامهی شرق و اعتماد ملی مطلب مینوشتید. بین این دوتا روزنامه و روزنامههای دیگر چه تفاوتی میبینید؟
بهقول آقای شریعتمداری کیهان ما فقط تو دوتا روزنامه نمینوشتیم. ما توی روزنامههای زنجیرهای اصلاحطلب زیاد نوشتیم. منتها...
تفاوت این روزنامههای اصلاحطلب به طور کلی چیست؟
در شرایطی که حاکمیت یکدست میشود و هر اتفاقی ممکن است در مجلس بیفتد، وقتی رسانههای اصلاحطلب حضور نداشته باشند، بایکوت خبری میشود و آن اتفاق هرگز علنی نمیشود و افکارعمومی در جریان آن اتفاق قرار نمیگیرد. مثلا قتل زهرا کاظمی. مرگ مشکوک ایشان اگر نمایندههای اصلاحطلب در مجلس نبودند، یا رسانههای اصلاحطلب وجود نداشتند، قطعا برای همیشه پنهان میماند. بنابراین من فکر میکنم بزرگترین تفاوت روزنامههای اصلاحطلب، حتا اگر دستشان بسته است و نمیتوانند هر خبری را منتشر کنند، این است که به این راحتی اجازه نمیدهند برخی از اخباری که برای حاکمیت ضرر دارد مسکوت بماند.
منظورتان از دست بسته بودن سانسور است؟
بله، شاید. ما حتما نیاز به این نداریم که به ما بخشنامه بدهند که این مطلب را کار نکنید. اگرچه ما از طرف شورای عالی امنیت ملی، از طرف قوه قضاییه، از طرف دادستانی و خیلی جاهای متعدد بخشنامه میگیریم و حتا از نهاد ریاست جمهوری که این خبر را این شکلی کار نکنید یا این خبر را به آن شکل کار کنید، اما اگر بخشنامهای هم نرسد، در تمام این سالهایی که سانسور حاکم بوده، ما دیگر خودمان به سانسورچیان قدرتمندی تبدیل شدهایم و فکر میکنم به اندازهی کافی خط قرمزها توی پوست و خون تک تک ما روزنامهنگاران رفته و بلدیم چه جوری خودسانسوری کنیم که وجود داشته باشیم. متاسفانه خیلی افتخار ندارد، ولی ما الان در روزنامههای اصلاحطلب هرکداممان به تنهایی یک سانسورچی قدر هستیم.
این خودسانسوری بدتر از سانسور همگانی نیست؟
دقیقا. ما بعضی وقتها از ترس مرگ خودکشی میکنیم. خیلی از اخبارمهم را از ترس این که مبادا روزنامه بسته بشود، خودمان براساس توافق داخلی منتشر نمیکنیم.
سانسور مطبوعاتی زنان با مردان تفاوتی دارد؟ برای زنان نوشتن دربارهی چه چیزهایی تابو است؟
طبیعتا در مورد زنان، تبعیضهای جنسیتی، نمیشود گفت تابو است. (پرداختن به این موضوع) سخت است، چون نیازمند همراهی مردها هستند. اما حتا اگر در روزنامه این فضا به زنها داده نشود، به اندازهی کافی سایتها و وبلاگهای زنان فعال هستند و فضا را آنقدر به سمت اثرگذاری قدرتمندی بردهاند که الان، فکر میکنم خطرناکترین وبلاگ برای حاکمیت وبلاگ زنان است.
شما بعد از سخنان آقای رئیسجمهور در نیویورک تصمیم گرفتید کتابی منتشر کنید با عنوان "آزادی من". آیا از "من" میخواهید به "ما" برسید؟
این کتاب اسمش هست «من آزاد هستم»...
از این "من" آزاد هستم میخواهید به "ما" آزاد هستیم برسید؟
دقیقا همینطور است. چون اصلا قصهی این کتاب در مورد "من" به تنهایی نیست. آزاد، یک شخصیت است در این کتاب. در فضای ایران امکان این که شما بتوانید مذهب خودتان را انتخاب کنید وجود ندارد. او یک پسر مسلمان است که بهخاطرعشق یک دختر مسیحی، مسیحی میشود و در قسمتهای مکرر داستان زندگیاین پسر با آن دختر مسیحی شرح داده میشود. یک زن خبرنگار هم هست که بعد از انتشار کتابش شهر به شهر مورد تعقیب و گریز قرار میگیرد و بهخاطر نگرانیهای دیگران، هربار به تلفنها پاسخ میدهد و میگوید من آزاد هستم. بنابراین من فکر نمیکنم من آزاد هستم در مورد یک شخص مصداق داشته باشد و "آزادی ما" مفهوم پیدا میکند.
خانم علینژاد فکر نمیکنید در طی این سی سال بیشتر نویسندههای ما سکوت کردند یا اگر هم وارد عمل شدند چندان چشمگیر نبود؟
یعنی شما فکر میکنید همهآسیبهایی که الان ما در این دوره میبینیم بهخاطر سکوت طولانیمدتی است که در گذشته شده؟
من فقط از شما سوال میکنم.
در تمام بحثهای من همین مطرح بود که در واقع اگر هرکدام از ما شروع بکنیم و این سکوت را بشکنیم، حتما کسانی که تاریخ را ورق میزنند، میبینند که با سکوتکردن و دست روی دست گذاشتن هیچ اصلاحاتی اتفاق نمیافتد.