مارگارته میچرلیش: آینده زنانه است
۱۳۸۶ تیر ۲۶, سهشنبهازخودگذشتگی و خودخواهی
مردمی وجود دارند با پیشوایی که همه میستایندش. پیشوا پدر ملت است. افراد او را همان گونه دوست میدارند که پدرشان را، و از او آن گونه پیروی میکنند، که از پدرشان. همان گونه که طفل سربراه، تناقضها و سستیها و حماقتها و بدمنشیهای پدر را درنمییابد، آن مردم نیز ضعفهای رهبر را درک نمیکنند. از او یک تیپ ایدهآل میسازند، قربانش میروند و در راهش قربانی میدهند. وعدهها که برآورده نمیشود و دوران فلاکت که فرا میرسد، آن از"خود" گذشتگان، به "خود" بازمیآیند. فدا میشود فساد، آن خودگذشتگی میشود، خودپسندی. مردمی که میخواستند، همه چیزشان را ببخشند، اکنون حرص میزنند که برای خود هر چه بیشتر بیندوزند. جمع میکنند، مصرف میکنند، میخورند و سیر نمیشوند. آنان نمیتوانند دوست بدارند، سالم و ساده و زلال دوست بدارند.
تز میچرلیشها
در آلمان کسانی بودند که به مردم این کشور، وجود هر دو بیماری را تذکر دادند: هم آن از "خود" گذشتگی در برابر "پدر" را، هم آن "خود"خواهی پس از شکسته شدن آن "بت" را. از جملهی آنان زوج روانکاو مارگارته میچرلیش و آلکساندر میچرلیش (Margarete und Alexander Mitscherlich) هستند.
به تشخیص اینان در مورد مردم آلمان در برخورد با گذشتهاش و بینش و منشش پس از سقوط نازیها تا اواخر دههی ۱۹۶۰ میتوانیم این تقریر عمومی را بدهیم: ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد میان شیوه زیست ملتی که به تقصیر خویش فاجعهای را به جان آزموده با شیوهی نگرش آن ملت به گذشتهاش، یعنی این که آیا میتواند به لحاظ عقلانی و عاطفی با آن گذشته درگیر شود یا آنکه میخواهد همه چیز را فراموش کند، مسئولیت نپذیرد و هر کسی را مقصر داند، جز خودش را.
ناتوان از سوگواری
آلمانیها میخواستند گذشته را فراموش کنند و به این خاطر حتا بر مردههای خویش، بر کشتگان جنگ، نمیگریستند. میچرلیشها این گریه نکردن را یک ناتوانی خواندند و به آلمانیها گفتند: شما ناتوان از عزاداری هستید، و افزودند، به همین خاطر نمیتوانید دوست بدارید. کتاب "ناتوانی از سوگواری" نسلی را تکان داد. آنانی که در ۱۹۶۸ به خیابانها ریختند و به انتقاد از نسل پیشتر پرداختند، اکثراً این کتاب میچرلیشها را خوانده بودند.
مسئولیت و عشق
برای فهم درست میچرلیشها در فرهنگهای دیگر بایستی منظور از "عزاداری" را فهمید. از نظر میرچلیشها عزاداری پذیرش این است که کسی وجود داشته، که اینک دیگر نیست و ما باید این واقعیت را بپذیریم. عزاداری این پذیرش است. در این معنا ملتی که نپذیرفته شکست خورده است، عزادار هم نیست. در ایران ولی عزاداری، این معنا را ندارد، چون عزاداری شکایت است و یاد است و نوعی اعتراض به نبودن است. هر چه باشد، "پذیرش" نیست. پس منظور میچرلیشها این است که باید واقعیتی را پذیرفت، این واقعیت را که فاجعه رخ داده و ما هم در آن مسئولیت داشتهایم، قربانی دادهایم و در واقع قربانی کردهایم؛ اگر میخواهیم امروزمان را بسازیم باید این واقعیت را بپذیریم. انسانهای خودخواه این پذیرش را ندارند.
آدمهای خودخواه، این مشخصه را هم دارند که نمیتوانند دوست بدارند. این است ربط "عزاداری" به "عشق" و به زبانی عمومیتر واقعبینی مسئولانه و توانایی سالم دوست داشتن. ملتی که مسئولیت ناپذیر است، به همبستگی نمیرسد. موضوع را این گونه نیز میتوانیم بیان کنیم.
مارگارته میچرلیش
کتاب "ناتوانی از سوگواری" یکی از چند کار مشترک مارگارته و آلکساندر میچرلیش است. از جملهی کارهای دیگری که آنان با هم نوشتهاند، یکی "ایده ی صــلح و خشـــونت انسانی" (۱۹۶۹) است و دیگری "دوست داشتن به یک شیوهی آلمانی" (۱۹۷۰). این آثار تأثیر مهمی روی جنبشهای جوانان، صلح و زنان گذاشتند.
آلکساندر میچرلیش در سال ۱۹۸۲ در سن ۷۴ سالگی درگذشت. مارگارته میچرلیش، همسر او، متولد ۱۹۱۷، در روز ۱۷ ژوئیه ۹۰ سالگیاش را جشن گرفت. آثار او تأثیر فراوانی بر روی فمینیسم به جا گذاشتهاند. عنوان کتاب او "آینده زنانه است" سخنی نغز است که برنامه و امیدی را اعلام میکند: برنامهی دنیایی با خشونت کمتر و امید به عطوفت بیشتر را. تحقق این امید به سادگی ممکن نیست. این موضوع را مارگارته میچرلیش در کتاب "دربارهی کار پرزحمت رهایش" (۱۹۹۰)، بررسی کرده است. کتاب بحثانگیز دیگری از او این عنوان برانگیزاننده را دارد: "آیا کلاً زندگی مشترک ممکن است؟"
م. رضا