فرخی و حکومت شتر گاو پلنگ
۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبهفرخی یزدی را شاید بتوان یکی از رئوس مثلثی دانست که در دو راس دیگرش عارف و عشقی قرار دارند. هر سه آزادیخواه بودند و با مستبدین سر ستیز داشتند. در شعرهای هر سه شاعر حس میهنپرستی را در حد اعلا و انتقام جویی را نیز در همان اندازه میتوان یافت. هر سه نیز بدست حاکمان و مستبدین با تفاوتهایی اندک، جان خود را از دست دادند. فرخی نیز مانند آن دو به جمع شاعران واقعگرا پیوسته بود و هدفش بیداری ذهن ایرانیان و نجات کشور به دست خود آنان بود.
فرخی در روزنامهای که نامش را طوفان نهاده بود، از نویسندگانش درخواست میکرد که مسائل و حقایق را به وسیلهی ادبیات هنری رآلیستی روشن نمایند. طوفانی که در درازای هشت سال انتشارش بارها در دام طوفانهای مهیب افتاد و کارش به توقیف و تعطیل کشید. فرخی اما بیدی نبود که از این بادها بلرزد. از"ستاره شرق" و"قیام" و "پیکار" سر درآورد، و مقالهها و شعرهای خود را با نامهای دیگری انتشار داد. اعتراض ریشهای دیر پا در فرخی داشت. از همان زمانی که در مدرسهی میسیونرهای انگلیسی در یزد، مشغول تحصیل بود. نو جوان پانزده سالهای بود که نخستین اعتراضیهاش به خروج از مدرسه انجامید. پس از اخراج از مدرسه، مدتی به کارگری مشغول شد و سپس در تهران به صف آزادیخواهان مشروطه پیوست. در نخستین فرصت خطاب به حاکم قشقایی یزد سرود:
خود تو میدانی نیم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی
حاکم یزد اما شاعری چاپلوس میخواست و تصوری هم از اجرای قانون نداشت. حاکم با همان بیقانونی، فرخی را به زندان افکند. زندان تنها کفایت نمیکرد. باید زبان بسته در کنجی میماند. لبهایش را با نخ و سوزن دوختند، تا نمود بیقانونی و استبداد را به نمایش بگذارند. سید اشرفالدین گیلانی "نسیم شمال" که خود از شاعران معترض بود، در سرودهای با این مضمون گفته است که، با فرمان مستبدین میتوان کور و کر و لال شد، اما خر نمیتوان شد. حاکم یزد هم شاید نمیدانست که با دوختن لبهای شاعر، نمیتوان مانع از شعر گفتن و اندیشهی آزادیخواهی او شد. فرخی پیش از فراراز زندان، با ذغال بر روی دیوار نوشت:
به زندان نگردد اگر عمر طی / من و صیغمالدوله و ملک ری
رنگ و بوی انقلابی رنگ
با انقلابی که در روسیه رخ داد، شعرهای فرخی نیز رنگ و بوی انقلابی گرفت. پس از سفر به مسکو و انتشار شعری در روزنامهی "ایزوستیا" بود که فرخی "طوفان" را منتشر کرد. ستایش از پیشرفتهای روسیه و انتشار همان شعر، باعث شد که بار دیگر به زندان بیفتد. او در تمام مدت عمر، یا در زندان بود و یا در حال فرار. اندک مدتی هم که از یزد به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد، به دلیل مخالفتهای پی در پی با دولت، و کتک کاری با نمایندهی دیگر، تهدید به مرگ شد. بناچار به مسکو و سپس به آلمان رفت. در آلمان نیز ماهیت اصلی خود را فراموش نکرد. در روزنامهی"پیکار" برلین، مطالب خود را منتشر کرد. دیدار با تیمور تاش در برلین، سبب شد که بار دیگر قصد سفر به ایران کند. شاید راه دیگری هم جز سفر نداشت. نه وضعیت مالی درستی داشت و نه اجازهی اقامت در آلمان. زد و بندهای سیاسی کار خود را کرده بود. کودتای دوم اسفند سال ۱۳۰۰، و اعلام حکومت نظامی، فرخی را نیز برآشفت.
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ
از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ
قانون حکومت نظامی و فشار
این است حکومت شتر گاو پلنگ
ورود آمریکاییها به ایران، با یک ماموریت پنج ساله، با ظاهری فریبنده، در باطن اما، به قصد جلوگیری از پیشرفت تولید و تحکیم پایههای انحصار آمریکا در ایران، سبب خشم شاعر ضد امپریالیست ما شد.
این غنچهی نو شکفته خوش وا شده است
وین غورهی نا رسیده حلوا شده است
آن را که برای نوکری آوردیم
دیری نگذشته، زود آقا شده است
شعرهای ناب
فرخی اندیشههای خود را بیشتر در قالب غزل و رباعی و در برخی موارد نیز به صورت مسمط، بیان کرده است. بعضی از غزلهای او نیز نزدیک به شاعران دورهی صفویه و سبک هندی است. شاید در کمتر شعر فرخی بتوان مضمونی عاشقانه یافت. اما همین مضمونهای انتقادی و میهنپرستانه، گاه آنچنان شاعرانه و با مایههای شعری ناب سروده شده است، که میتوان او را جدا از مسائل آزادی خواهی در زمرهی شاعران خوب جای داد.
عمری است کز جگر، مژه خوناب میخورد
این ریشه را ببین ز کجا آب میخورد!
خال سیه به کنج لب شکرین تست
یا هندویی که شیرهی عناب میخورد
دل در شکنج زلف تو چون طفل بند باز
گاهی رود به حلقه و گه تاب میخورد
ریزد عرق هر آنچه ز پیشانی فقیر
سرمایهدار جای می ناب میخورد
فرخی نیز مانند عشقی و عارف، در قید و بند مال دنیا نبود و بهرهای هم از آن نداشت.
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
فرخی دو سال پیش از مرگ در زندان به قصد خودکشی تریاک میخورد. زندانبان اما متوجه میشود و اورا از مرگ نجات میدهد. با این همه اما کسی حکم برائت او را صادر نمیکند. یک پروندهی سیاسی برای او آماده میکنند و او را به زندان شهربانی انتقال میدهند. او در جلسات محاکمه پیوسته خاموش بود. اما از شعر گفتن دست بر نمیداشت.
پیش دشمن سپر افکندن من هست محال
در ره دوست گر آماجگه تیر شوم
مدتی در زندان انفرادی بسر میبرد. بیماری مالاریا آخرین محبس است که بدان گرفتار میشود. میرزا محمد فرخی یزدی، بیست و چهارم مهرماه سال ۱۳۱۸ خورشیدی بنا به گزارش رسمی زندان، به مرض مالاریا در بیمارستان زندان چشم از جهان فرو میبندد.
در این سالهای اخیر برخی از شعرهای فرخی دستمایهی کار آهنگسازان شده و خوانندگان مشهوری نیز این ترانهها را خواندهاند. "آزادی" با آهنگی از محمد رضا لطفی، و با صدای شهرام ناظری و شعر فرخی یزدی در سال ۱۳۵۷ اجرا شد.
آن زمان که بنهادم
سر به پای آزادی
دست خود زجان شستم
از برای آزادی
...
نویسنده: الهه خوشنام
تحریریه: مصطفی ملکان