طنز در شمار یکی از انواع ادبی در ادبیات تمامی جوامع وجود دارد. در سنت ادبی ایران گاه طعنه و سرزنش است و گاه هزل و هجو و استهزا کردن. گاه نیز عیب کسی را گفتن است به زبانی غیرمعمول؛ به خنده و شوخی.
طنز به مثابه نقد اجتماعی به ادبیات عصر مدرن بازمیگردد. فروید نخستین کسی بود که در ورای آن عاملی اجتماعی و روانی را کشف کرد که با ضمیر ناخودآگاه انسان در رابطه است. به نظر فروید میتوان امیال سرکوبشده و واپسزده انسانها در جامعه را در آنها بازیافت.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
اگرچه رگههایی از طنز را میتوان در آثار بسیاری از شاعران ایران، از حافظ و سعدی گرفته تا مولانا و سنایی دید، اما عبید زاکانی را باید نخستین طنزنویس ایران محسوب داشت که آگاهانه و خلاقانه طنز نوشته است. طنزهای عبید نشان از زمان و روزگار او دارد. او طنزنویسی مبتکر و نواندیش بود که به ایجاز، دلنشین و چه بسا گزنده سخن میگفت، آنسان که بر زبانها جاری میشد و به ذهن جامعه مینشست.
اعتراض ذات طنز است و این آنچیزیست که در طنزهای عبید جاریست. ساده مینماید، اما تازیانهایست که فرود میآید تا خنده را به زهر بیامیزد. از لبخند و نوشخند و قهقهه به نیشخند و زهرخند فراروید.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
عبید در اوایل قرن هشتم هجری، به زمانهای میزیست که حکومتهای خودمختار محلی در ایران با اختلافهای مذهبی و مسلکی در خودکامکی حاکم، غرق در فساد بودند. تاتارها سودای جهانگیری داشتند و چنگیزخان شهرهای ایران را یکبهیک تسخیر کرده بود. در چنین موقعیتی بسیاری از نویسندگان حاشیهنشین سفره خونخواران شدند و مداحی آغازیدند. عدهای دم فروبستند و یا لباس عرفان و تصوف بر تن کردند تا «هفت شهر عشق» را درنوردند. عبید اما سکوت بشکست و زبان طنز بهکار گرفت تا بگوید آنچیزی را که دیگران نگفتند و یا نخواستند که بگویند.
در این راستا به قول سیفی در کتاب «طنازیهای عبید»، «عبید در ادبیات فارسی نمونهای استثنایی است.» او «نخواست به زبانی بنویسد که نمونههای آن فقط در مدارس علمیه آن زمان و یا دربار حاکمان و شاهان زمانه تحسین میشد. او این زبان رسمی را دور زد و به زبانی روی آورد که مردم عادی و معمولی با آن سخن میگفتند.»
عبید در این زبان سازههایی نو به کار گرفت، از فرم و شکلی نو بهره گرفت تا موضوعهایی بیسابقه در قالب داستانک و شعر بیافریند. برای نمونه در «رساله ده فصل» با رویکردی طنزآمیز در ابتدای هر واژهای «التعریف» را قرار میدهد تا خنده مخاطب را برانگیزاند. «او با چنین شگردی چیرگی فرهنگی مدارس سنتی را به سخره میگیرد که ... به آموزش زبان عربی رسمیت بیشتری میبخشیدند.» در درک زمانهاش فقط کافیست که «الجاهل» را «دولتیار»، «العالم» را «بیدولت»، «المحتسب» را «دوزخی»، «الصوفی» را «مفتخوار» و «الطبیب» را «جلاد» بدانیم و خانه را «ماتمسرا».
عبید در «رساله صد پند» واقعیتهای اجتماعی پیرامون خویش را با نگاهی دیگر میکاود تا خواننده را به «پرهیز از فقیه و قاضی، خطیب و واعظ و همچنین منبر و مسجد فراخواند.» او «هنجارهای نامردمی شیخ، خطیب، زاهد و واعظ را، جدای از رساله ده فصل در "صد پند" نیز» بازمیتاباند. چنانکه در همین رساله «به منظور قداستزدایی از شخصیت شیخ» مینویسد: "سخن شیخ باور مکنید تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید". سخن او در خصوص شیخ به همین جا پایان نمیپذیرد. چون در جایی دیگر از صد پند هم توصیه میکند: "تخم به حرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند".
در «رساله دلگشا» انتقادها متوجه «فقیهان، امامان جماعت، قاضیان، خطیبان، واعظان، غلامبارگان، روسپیبازان...قوادان و دلالان محبت» هستند. در «اخلاقالاشراف» نیز «تصویرهای روشنی از دو گونه مذهب به نمایش میگذارد.» «مذهب منسوخ» را در برابر «مذهب مختار» میگذارد تا فسادهای اخلاقی حاکم را نشان دهد و بگوید «هرکس که بیشرمی پیشه گرفت و بیآبرویی مایه ساخت، پوست خلق میکند...».
رساله «ریشنامه» سراسر در نکوهش ریش است، «ریشی که بنا به رسم جامعه، بدون استثنا برای فرادستان آن وجاهت میآفرید. موضوع ریشنامه همچنان پس از گذشت چند دهه به اعتبار خویش باقیست.»
«عبید به منظور قداستزدایی از حریم اماکن مذهبیِ مسلمانان، چهبسا محل وقوع دزدی را نیز به فضای چنین اماکنی میکشاند. در حکایتی مینویسد: «اعرابی به حج رفت. در طواف دستارش را بدزدیدند. گفت: خدایا یک بار به خانه تو آمدم فرمودی دستارم بربودند، اگر یکبار دیگر مرا اینجا بینی بفرمای تا دندانهایم را بشکنند.»
عبید وضو گرفتن و حتا باطل شدن وضوی مسلمانان را نیز به استهزا میگیرد. میآورد: «شخصی در حمام وضو ساخت. حمامی او را بگرفت که اجرت حمام بده. چون عاجز شد، تیزی رها کرد. گفت: این زمان، سربهسر شدیم.»
فصل هفتم از رساله ده فصل عبید به "شراب و متعلقات آن" اختصاص مییابد. «او در همین فصل از رساله خود، حجرالاسود را به عنوان دیگ شراب میبیند. انگار ناخودآگاه او چنین نقشی از حجرالاسود را در ذهنش برمیانگیزد تا ضمن دیدارِ بزرگی و تیرگی سنگ کعبه، نمایی از دیگهای بزرگ شراب پیش چشمان نویسنده جان بگیرد. به طبع تکرار همسانی دیگ شراب با سنگ کعبه خشم بسیاری از فقیهان و واعظان زمانه عبید را برمیانگیخت. ولی عبید ضمن گفته خویش چنین خشمی را از پیش انتظار داشت.»
پیداست که عبید همراه با طنز ماندگار خود، عامدانه افشای شخصیت اجتماعی شیخ، واعظ، خطیب، قاضی و فقیه را هدف میگرفت. چنانکه او در توصیف رفتار نامردمی شیخ، به واژهای تنها کفایت میورزد و به آسانی مینویسد: «الشیخ، ابلیس. آنوقت در توضیح گفته خویش میآورد: الشیاطین، اتباع او. عبید در همین راستا حتی کلماتی را که این شیخ در موضوع "معرفت" خداوند بر زبان میراند، مهملات میخواند.»
عبید حتا از نقد احکام غیر منطقی دین نیز جا نمیماند. چنین اندیشهای در داستان زیر هم به درستی انعکاس مییابد:
«درویشی گیوه در پا، نماز میگزارد. دزدی طمع در گیوه او بست. گفت: با گیوه نماز نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه باشد. »
اینجاست که گیوه بنا به ضرورتهای پیش آمده در زندگی مردم، ارزش و جایگاهی فراتر از نماز مییابد. چنانکه درویش این داستان، گیوهاش را بیش از نماز دوست دارد.
طنز معمولاً با خنده همراه است، اما گاه تلخ است و تکاندهنده و سیاه. میخنداند اما به فکر وامیدارد، چنانچه در «شوایک، سرباز ساده دل» و یا «مزرعه حیوانات» و حتی «ابله» داستایوسکی دیده میشود.
عبید در همین راستا، در منظومه پُرآوازه «موش و گربه» یکی از ماندگارترین داستانهای تمثیلی ادبیات فارسی را «به منظور روشنگری از چهرههای پنهان مذهب رسمی» میآفریند. موشهای داستان «همان مردمان لایههای پایین جامعه هستند که گربه داستان ضمن بهرهگیری از مذهب رایج، ایشان را میفریبد.»
اگر داری تو عقل و دانش و هوش / بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی / که در معنای آن حیران بمانی
گربه در داستان «موش و گربه» در نقشی از «فقیه، امام جماعت و خلاصه قاضی و مدعیالعموم ظاهر میگردد. ولی این امام جماعت از همان ابتدا فکر کشتار و قتلعام موشها را در سر میپروراند. .. و موشها نقشمایهای از تودههای بیدفاع مردم را به اجرا میگذارند.»
در تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران کمتر کسی یافت میشود که به اندازه عبید در نقد اسلام و گفتار و کردار مسلمانان بگوید و بنویسد. به همین علت بیشتر نوشتههای او در این چند دهه هیچگاه اجازه نشر دریافت نداشتند.
عبید را میتوانی یکی از صلحطلبان بزرگ تاریخ ایران نیز به شمار آورد. با مشاهده عواقب جنگ و خونریزیهاست که در داستانکی از «رساله دلگشا» مینویسد:
"سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟ گفت: به خدا سوگند که من یک تن از این دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند. پس دشمنی میان ما چون صورت بندد". و یا در داستانی دیگر میگوید: "سلطان محمود از طلحک پرسید که جنگ در میان مردمان چگونه واقع میشود؟ [طلحک] گفت: گُه بینی و گُه خوری. [سلطان محمود] گفت: ای مردک چه گُه میخوری؟ [طلحک] گفت: چنین باشد. یکی گُهی خورَد و آن یکی جوابی دهد، جنگ بین ایشان واقع شود".
عبید همچنین نویسندهای واژهساز بود. دهها واژه ساخت که هنوز هم زیباییهای خود را حفظ کردهاند. برای نمونه "ادرار قلم" اصطلاحی مبتکرانه است از او در بازگویی رفتار نویسندگانی که «اقتدار بیچون و چرای قلم را با هرم قدرت پیوند میزدند»
هنر عبید تنها خنداندن مردم سوگوار و غمزدهای نبود که هستیشان در پی حملات اسکندر و مغولها و عربها به تاراج رفته بود، او ناقد بزرگ زمان خود بود. درد را تنها در یورشها و شکستها نمیدید، در خود مردم و رفتارشان نیز آن را بازمیکاوید.
«طنازیهای عبید» که در هفده فصل و سه پیوست، در ۱۷۲ صفحه، توسط نشر مهری در لندن منتشر شده، به ابعاد گوناگون آثار عبید میپردازد. میکوشد از لابهلای نوشتههای او مطالبی را استخراج کند که هنوز ویژگیهای روشنگری در آنها برجسته است.
نشر مهری پیشتر کتابهای «سایههای سوشیانت»، «آیینهای روسپیگری و روسپیگری آیینی» و «نشانهگذاریها در عزاداران بیل» را از س. سیفی منتشر کرده بود.
مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.