سایه: هر کجا فریاد آزادی، منم!
۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبهچهره اش را هم نسلانش با آن سبلت استالینی و چشمان نافذ به یاد دارند. سبلتی که حالا ریش دوشاخه سفید رنگی نیز بر آن افزوده شده است. جوانیاش با بیقراری توام بود. همه فن حریف بود. نقاشی و گلدوزی میکرد. خیاطی و آشپزی هم در کنارش. کبوتر بازی میکرد و حوصله درس و مشق نداشت.
در عوض دائما در تنها قهوه خانه نزدیک خانه، گوشش به رادیو بود و صدای قمر و ادیب و... بی قراریهایش در حزب توده قرار گرفت اما پیش از آن که تودهای باشد شاعری آرمانگرا شد. آرمانش آزادی انسان است:
آه، هنگامی که یک انسان/ میکشد انسان دیگر را/ میکشد در خویشتن/ انسان بودن را/
هشتادو پنج سال از تولد آن بچه ی تخس خانواده می گذرد. تخسی ها و نا بفرمانی های کودکی و نوجوانی، امروز جایش را به پافشاریها بر سر عقاید و استواریها در تصمیمگیری ها داده است. گو این که چهرهاش عبوس مینماید، اما لبخندی شیرین دارد و در نگاهش مهربانی موج میزند.اغلب کمحرف است. اگر مجبور باشد، جملهای طنزآمیز که گاه طعمی تلخ نیز در آن نهفته است، میگوید و میگذرد.
سایه، شاعر خلق
در محافل خصوصیتر اما به راحتی به گذشته ها باز میگردد و از خاطرات رنگین و آهنگین خود میگوید. جوانترهای برخاسته از همان فرقهی چپ، شاعر خلق لقبش داده بودند. سایه اما سخت مخالف این عنوان بود. او نه خود و نه شاملو و دیگر شاعران معاصر را شاعر خلقی نمیداند.
سایه حافظ را شاعر خلق میداند که شعرهایش دهان به دهان میگردد و در زندگی روزمرهی مردم جاری است. اما با سرعت و شتاب ارتباطی که امروز در زندگی همه ما جاری است دیگر لزومی برای گذشت هفتصد سال نیست تا همانند حافظ بر سر زبانها بیفتی. حالا دیگر ما در زمان حیاتِ شاعر ناظر خلقی شدن او هستیم. شعرهایش در عید و بهار، در میان عشاق، در مراسم سوگواری، در شورش های بیدلیل و با دلیل، ورد زبانهاست.
در مراسم سوگواری غلامرضا تختی، قهرمان ملی، مردم با هم شعار "جلاد ننگت باد" را سر داده بودند که برای قیام سی تیر سروده است و از نادر کارهای شعاری اوست.
دکتر صدرالدین الهی روزنامه نگار میگوید که به شاعر دینی دارد. آن هم دینی پنجاه ساله: «من بانوی مهربان و بزرگواری را که با مَنَش سر مهر و یاری بود، از میان خیل رقیبان با دو بیت سایه، دلبسته خویش کردم. ما آن روزها به رمز و اشاره با هم حرفها داشتیم. اما یک روز من تکه کاغذی به دست او دادم که بر آن نوشته شده بود:
نشود فاش کسی آن چه میان من و تست/ تا اشارات نظر نامهرسان من و تست/
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم/ پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست/
به دنبال خبرهای کشتار و اعدامی که از ایران میرسید، کمتر رسانهای بود که با این شعر سایه برنامهاش را آغاز نکند:
خبر کوتاه بود: اعدامشان کردند/ آنجا شگفتانگیز دنیایی است/ دروغ و دشمنی فرمانروایی میکند آنجا/
حسین منزوی غزلسرای نامدار، میان سایه با سایر هنرمندان تودهای تفاوتی بزرگ قائل است: «سایه هرگز یک شاعر حزبی نشده، او همیشه به عنوان "سایه"ی شاعر، چند گامی جلوتر از هوشنگ ابتهاج تودهای حرکت کرده است.»
در مراسم یادبود سیاوش کسرایی، دوست گرمابه و گلستانش، سایه این شعر خود را برایش خواند:
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت/ دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت/
سایه تمام غزلِ پس از شهریار
سایه اما در شعرهایش نه از سنت گسیخته و نه دامن شعر نو را رها کرده است. همچنان در دو سرزمین میسراید. غزلهایش به همان روانی است که شعرهای نو و نیماییاش.
نادر نادرپور که دوستیاش در آفتاب صبح جوانی با سایه رنگ گرفته، میگوید: «زبان ساده و استوار سایه با پیشنهادهای نیما سازگار افتاده و اثری هنری پدید آورده است. او در شعر نو هنرمندی خلاق است و در غزل مقلدی استاد.»
مهدی اخوان ثالث، یک تقسیم بندی جغرافیایی نیز برای شاعران قائل است: «من در عالم شعر هم، به استقلال و شبهاستقلال و غیره عقیده دارم: سعدی و حافظ دو قاره مستقلاند و عبرت مستعمرهی ویران و رسوای حافظ و بعضی هستند که مستعمره چند کشورند، مثل قاآنی. سایه میکوشد که بین یوش و تبریز، کشورک مستقلی بنا کند و به نظر من در آستانه توفیق است. اما با یک نگاه به چند غزل او میبینیم که هیات حاکمه تقریبا تبریزی است.»
اشارهی اخوان به شهریار است که خود گفته: «سایه تمام غزلِ بعد از من است.» اخوان اما منکر روانی و شیوایی زبان سایه در سرودن شعر نو نیز نمیشود: «سایه بیشتر میکوشد که شعرش ساده و فصیح باشد و به طبیعت نثر نزدیک. از
جملههای چون لقمههای پس گردن میپرهیزد.»
شعر ارغوان را، سایه در زندان ساخته، و این فضای بستهی خفقان آور را آن چنان روان و به قول اخوان بدون لقمههای پس گردن تصویر کرده است که خواننده نیز خود را در همان حول و حوش مییابد:
آن چه میبینم دیوارست/ آه، این سخت سیاه/ آن چنان نزدیک است/ که چو بر میکشم از سینه نفس/ نفسم را بر میگرداند/ ره چنان بسته که پرواز نگه/ در همین یک قدمی میماند/ نفسم می گیرد/ که هوا هم این جا زندانی است/
مضامین تازه در قالب قدیمی
غزل سایه اگر چه همان قالب سنتی را دارد، اما مضامین تازه آن را همهزمانی میکند. سیمین بهبهانی، غزلسرای دیگر میگوید: «سایه تا مرز همزبانی، به حافظ نزدیک شد و تا این حد نزدیک شدن به شعری از گذشتگان با حفظ خصوصیات و رویدادهای زمانه، کاری است که من میدانم تا چه اندازه مشکل است و مستلزم توانی است در حد توان سایه.»
محمد رضا شفیعی کدکنی، پژوهشگر و شاعر، ضمن تاکید بر همدلی و همزبانی سایه با حافظ او را در جهان ویژهی خویش یکی از نوادر قرون و اعصار می داند.
اما این شاعر نادر قرون و اعصار، منتقدانی نیز دارد. کسانی که در شبهای شعر از او میپرسند، آیا فقط در قیام سی تیر بود که مردم کشته شدند؟ چرا دیگر جلاد ننگت بادی نسروده است؟ سایه سکوت میکند. گویی که میخواهد همچنان در سایه بماند، بدون دردسری. اما بیکار هم ننشسته است. او همچنان میسراید:
هر کجا مشتی گره شد، مشت من/ زخمی هر تازیانه، پشت من/ هر کجا فریاد آزادی منم/ من در این فریادها، دم میزنم/