رهایی و آغازی نو؛ نگاهی به سینمای فرانسه در برلیناله
۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سهشنبه
همواره انتخاب فیلم افتتاحیهی جشنواره برلین یکی از موضوعات دشوار و بحثبرانگیز بوده است. فیلمهایی که در بخش رقابتها اکران شدهاند، اما خارج از چارچوب قضاوت هیات داوران قرار داشتهاند.
در اینجا تنها به ذکر سه نمونه در سالهای اخیر بسنده میکنیم. فیلمافتتاحیه سال ۲۰۱۱ با وسترن True Grit، یا فیلم نخست برلینالهی ۲۰۰۹ به نام "انترناسیونال" و سرانجام فیلم Shine A Light در سال ۲۰۰۸ که در اصل مستندی درباره گروه موسیقی رولینگ استون بود. همه این فیلمها بدور از چشمداشتی به جوایز و تنها به خاطر افزایش اعتبار جشنواره اکران شدند.
مسئولان برلیناله با انتخاب این فیلمها میکوشند که فرار به جلو داشته باشند و پیشاپیش از نیش منتقدان بخاطر ضعفهای احتمالی بگریزند یا از تاثیرگذاری بر ارزیابی هیات داوران اجتناب کنند. اما جشنواره برلین در سال ۲۰۱۲ فیلمی فرانسوی را انتخاب کرد که اتفاقاَ از جمله ۱۸ فیلم بخش اصلی رقابتهاست.
فیلم "بدرود ملکهی من" Les Adieu a la reine ساخته بنوا ژاکو به توجه به منطق حاکم بر ذهنیت مسئولان جشنواره انتخابی درست به نظر میرسد. برخلاف سالهای گذشته برلیناله امسال یک "خط قرمز" را نیز دنبال میکند. گرچه جمعبست از ۳۹۵ فیلم در یک یا چند مولفهی اصلی ناممکن است، اما به گفته دیتر کاسلیک، رئیس برلیناله "تغییر و آغازی نو" محور بسیاری از فیلمهای امسال است.
آغازی برلیناله با انقلابی از یاد رفته
انقلاب کبیر فرانسه بیشک نقطه عطفی در تاریخ بشری به شمار میآید، گرچه فیلم فاقد برنمایی رویدادهای انقلاب فرانسه است، اما با توجه رمان "شانتال توماس" که داستان فیلم اقتباسی از آن است، میتوان این فیلم در فضای سیاسی کنونی نیز بازخوانی کرد.
مسئولان جشنواره نیز پنهان نمیکنند که در انتخاب این فیلم به روزهای آخر حکومت بنعلی در تونس، حسنی مبارک در مصر و معمر قذافی در لیبی نظر داشتهاند. بدین نحو بهار عربی و تحولات سیاسی در شمال آفریقا و خاورمیانه در گزینش فیلم افتتاحیه بیتاثیر نبوده است.
بیآنکه به بازگویی داستان این فیلم بپردازیم چند نکته جالب میتوان یادآور شد، نخست باید به برداشتی مدرن از یک رویداد تاریخی در این فیلم اشاره کرد. گرچه لباس و آرایش بازیگران و دکوراسیون صحنهها متعلق به سده هیجدهم است، اما سمت و سوی دیالوگها و حرکات بازیگران از قید این دوران رها است.
دوربین بر دادههای تاریخی تنها مکث میکند و به سرعت شخصیتها را در مرکز توجه قرار میدهد. براحتی میتوان دید که دوربین دیجیتال در دست فیلمبردار ثابت نیست و با حرکت بازیگران خود به حرکت میافتد. کارگردان خود به این امر اعتراف دارد. انگار ژاکو با بازسازی دقیق فضای تاریخی داستان نشان داده که در این زمینه مهارت دارد، اما آن را با انگیزهای دیگر به موضوعی فرعی تقلیل داده است.
بسیاری از منتقدان فیلم برای روایت داستان به کتاب خانم شانتال توماس که به همین نام انتشار یافته اشاره میکنند، اما نحوه روایت در فیلم متفاوت از رمان است. در رمان سیدون، خدمتکاری که برای ماری آنتوانت کتاب میخواند، داستانی را با نگاه به گذشته برای ما بازگو میکند که خود انتهای آن را میداند، اما ژاکو در فیلم تنها به اشارات و شایعاتی درباره انقلاب بسنده میکند؛ گویی از تماشاگر انتظار میرود که خود رویدادهای انقلاب فرانسه را بداند.
نحوه ارائه داستان فیلم برای تماشاگران حرفهای زیاد غریب به نظر نمیرسد، فیلم موفق "The Remains of the Day" (بازمانده روز) با بازیگری درخشان آنتونی هاپکینز نیز حکایت از پرداخت به یک رویداد تاریخی از زوایه دید خدمتکاران و "فرودستان" دارد. در هر دو فیلم وفاداری خدمتکار به سروران خود در نهایت رنگ میبازد و به شک و سرانجام به یاس بدل میشود.
مرزهای رهایی و اسارت در فیلم "بازگشت به خانه"
"بازگشت به خانه"( A moi seule /Coming Home، "تنهایی من") به کارگردانی فدریک ویدو داستان دختربچهای بنام "گِل" (Gaelle) است که پس از ۸ سال اسارت موفق به فرار از دست مردی میشود که او را در زمین خانهای محبوس کرده است. رابطه قربانی و مجرم از یکسو و شرایط پس از اسارت از سوی دیگر داستان فیلم را رقم میزنند.
در آغاز فیلم دختربچهی هراسانی نشان داده میشود که با زور و تهدید در زیرمینی مجبور به زندگی در سلولی انفرادی است، تنها بازگشت "زندانبانش" از کار روزانه او را از انزوایش نجات میدهد. آدمربا مردی جوان و زشتچهره بنام وینست است که در کارخانهی چوببری کار میکند.
وینست ظاهراَ تمایلی جنسی به دختر ندارد و تنها در پی جلب محبت اوست و در این راه از تامین نیازهای مادی دختر کوتاهی نمیکند. از خرید کتاب، لباس و سیدی گرفته تا دیکته گفتن و توجه به نظافت وی.
پس از رهایی، مامور پلیسی برای تسلی دادن به "گل" میگوید «نگران نباش، حالا دیگه این وضعیت را پشت سر گذاشتی». آیا واقعاَ همه رنجها پایان یافته است. نگاه مراقبان پس از اسارت پایانی ندارد.
پیچیدگی در رابطهی قربانی و مجرم
"گل" در این فیلم همواره همچون یک شی تابع نیازهای روحی وینست باقی میماند. رابطه قربانی و مجرم در این فیلم گاهی تناسبی با درک رایج از مناسبات قدرت در چنین شرایطی ندارد.
برای مثال وینست بخاطر دیرآمدن مورد توبیخ دخترجوان قرار میگیرد. حتا در صحنهای "گل" به وینست سیلی میزند. گرچه نمایش زندگی مشترک، چهره "هیولا" را انسانی میکند، اما کردار وینتست همیشه غیرقابل پیشبینی باقی میماند.
فرار "گل" و بازگشت به خانه و اجتماع، او را با محیطی روبرو میسازد که با آن بیگانه است. پدر و مادری که از هم جدا شدهاند و مراقبت دائمی از "گل" برای جلوگیری از برخورد با خبرنگاران و عکاسان، که به هر بهایی خواهان انتشار عکس و یا شرح داستان او هستند.
دیدارهای او با روانکاو و اقامت در کلینک روانی یادآور زندانی جدید است. مادر "گل"، سالها پیش دخترکی را از دست داده، اما حال با نوجوانی روبرو است، که بهیچوجه آمادگی کافی برای پاسخگویی به نیازهای او را ندارد.
"گل" برای رهایی واقعی باید بار دیگر از خانه و محیط دوران کودکیاش بگریزد. گفته میشود که آدمی نمیتواند والدین خود را انتخاب کند، اما "گل" نه تنها در انتخاب رباینده خود کوچکترین دخالتی نداشته، بلکه روانکا نیز به وی تحمیل شده است.
هویتجویی و کشف خویشتن، دخترجوان را سرانجام وامیدارد که تجربهای بدور از والدین و دوستان دوران کودکیاش را آغاز کند. آگاته بونیتزه، که نقش "گل" را در این فیلم بازی میکند، نه تنها شرایط دخترجوان در فیلم را به خوبی درک کرده، بلکه در لحظاتی واکنش و حرکات او به نظر "غریزی" میآیند.
شهرام اسلامی
تحریریه: شهرام احدی