حقانیت نقد در عصر جدید
۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبهمیشل فوکو درسال ۱۹۷۸ در «انجمن فرانسوی فلسفه» سخنرانی مهمی ایراد کرد که خود عنوانی برای آن نداشت. این سخنرانی پس از ۱۲ سال و بدون ویراستاری اساسی با عنوان «نقد چیست؟» منتشر شد.
فوکو در جمع استادان و علاقمندان فلسفه، دیدگاهی را ترسیم کرد که به عنوان روشی پایهای، می تواند در پهنههای مختلف به ویژه در علوم اجتماعی به کار گرفته شود. اما براستی اهمیت و کاربرد نقد یا سنجش چیست؟ تا چه حد فلسفهی مدرن متاثر از نقادی و سنجشگری است؟ چه مولفههایی بطور کلی میتوان برای نقد در نظر گرفت.
غلبهی رویکرد نقادانه
واژهی نقد و مشتقات آن از جمله ۷۰۰ کلمهی متداول در در زبان آلمانی امروزی به شمار میآید. به گفتهی واژه نامهی فلسفی، کاربرد نقد حتا بیش از کلماتی نظیر آزادی و عدالت در زبان آلمانی است. همه میخواهند انتقادی نظر دهند و نقادانه سخن برانند. به هر موضوعی باید به صورت انتقادی پرداخت. همه چیز باید مهر انتقاد بر خود حمل کند، در غیر اینصورت نادرست است! سنجشگری و نقد بدل به معیار حقیقت گشته است و در برخی موارد حتا با حقیقت مترادف گرفته میشود.
اما تورم مفهوم نقادی از کجا برخاسته است؟ فوکو برای فهم نقد، نگاهی تاریخی بدان دارد. درستتر این بود که میگفتیم، نگاهی تبارشناسانه بدان دارد. اما بکوشیم، نخست جدا از مفاهیم فوکویی، به معضل نقد نزدیک شویم.
نقد با ترکیبات متفاوتی، مانند نقد سیاسی، نقد فرهنگی، نقد ادبی و غیره بکار گرفته میشود. برای فوکو این تنوع کاربردی از نقد، ریشه در رویکرد دوران جدید به موضوع شناخت بطور کلی دارد. بدیهی است، متنی که از طریق نقد بحرانی میشود، معنایی کلی داشته و دربرگیرندهی بسیاری از کنشها و نظریات بشری است.
نقد و سنجشگری رویکرد خردورزانه در دوران جدید به حساب میآید. در دوران نوزایش (رنسانس) در اروپا، ما شاهد فعالیتهای حرفهای وتئوریکی هستیم که با برخی از وجوه فلسفهی کانت نزدیکی دارند.
نقد در سه پهنهی اندیشه، زبان و کنش در دوران جدید بسط مییابد، اما نقد قائم به ذات خود نیست، یا به گفتهی فوکو موسس و بنیانگذار نیست. این بدان معنا است، که پیشنیاز نقد حوزههایی ایجابی و واقعی هستند.
برای مثال، داستانی نوشته میشود و نقدی حول آن شکل میگیرد، یا نظام سیاسی بر مسند قدرت مینشیند، و نقد آن را به چالش میکشد. و سرانجام فلیسوفی نظریهای را تدوین میکند و منتقدی به بررسی آن میپردازد. فوکو در اینباره میگوید: نقد همچون پلیسی است که در عرصهای گام مینهد، بیآنکه در این عرصه قادر به اجرا و اعمال قانون باشد.
ریشههای تاریخی نقد
نقد در ادامهی سنت روحانیت مسیحی شکل گرفت. در سنت مسیحی هر فردی باید راهنمایی و هدایت میشد، تا به رستگاری رسد. این راهبری، همه جانبه و برای همهی افراد قلمداد میشد. باور به احکام جزمی و حقیقت مسیحی زمینه ساز رهایی مومنان بود.
هنر رهبری مردم در سدهی ۱۵میلادی، حتا پیش از نهضت اصلاحگری دینی (رفورماسیون)، نخست در صومعهها و دیرهای مسیحی و سپس در کل جامعه به عنوان هنر سیادت و فرمانروایی در همهی ابعاد اجتماعی پا گرفت. اما همزمان جریانی مخالف با «هنر فرمانروایی و گردنگذاری» نیز بتدریج تکوین یافت.
به نظر فوکو نخستین مشخصهی نقد همانا سرپیچی از فرمانبری یا به زبان دیگر «هنر نافرمانی» است. فوکو در تبیین منش انتقادی، تا آنجا پیش میرود، که آن را هم ارز فضیلت ارزیابی میکند. برای فوکو منش انتقادی در سه شکل جلوهگر میشود:
۱- سیادت بر مردم در آغاز دارای ویژگی دینی بود و در پیوند با اقتدار کلیسا معنا مییافت. بدین اعتبار و در یک نگاه تاریخی، نقد به خاطر اعتراض به حقیقت کتاب مقدس و تعالیم کلیسایی، مربوط به کتاب مقدس است. (نخست: معنای دینی نقد).
۲- نقد به مثابه نافرمانی و سرپیچی از مراکز اقتدار، مشخصهی حقوقی دارد، که ریشههای آن را باید در حقوق طبیعی انسان جست. (دوم: معنای حقوقی نقد).
۳- نقد میکوشد، حقیقتی را رد و باطل بشمارد که نهادهای مشخص اقتدار دست به تبلیغ و ترویج آن میزنند. در این حالت، نقد در تقابل با اعتمادورزی و اطمینان داشتن به نهاد قدرت یا اتوریته رخ میدهد. (سوم: نقد به معنای بحران اعتماد به اتوریته).
تشابه نقد و روشنگری
فوکو نقد را در پیوند با مثلثی میبیند که سه راس آن، یعنی«قدرت، دانش و فاعلشناسا» مناسباتی متقابل با یکدیگر دارند. شکلگیری نقد در گرو تبیین این مناسبات متقابل است.
بدین ترتیب، نقد به معنای حقپرسشگری از حقیقت یا دانش، با توجه به تاثیرات قدرت است. به گفتهی فوکو، نقد سرپیچی داوطلبانه از بردگی است. سنجش منشی است که آگاهانه و با تامل، از فرمانبری امتناع میورزد. بدین خاطر سرپیچی کور یا ناآگاهانه در قلمرو نقد قرار نمیگیرد.
به خاطر مولفههایی نظیر، خروج از نابالغی، غلبه بر ناتوانی از بکارگیری فهم، سرپیچی و اعتراض به نهادهای اقتدار و مراجع قدرت، میان نقد فوکویی و روشنگری به معنای کانتی آن شباهتهایی آشکار وجود دارد.
کانت نیز در زمینهی مفهوم روشنگری به حوزههای دین، حقوق و شناخت توجه خاصی دارد. در اینجا نقد به عنوان بیاعتمادی و شک مستدل به گسترش و ازدیاد قدرت برجسته میشود.
برای هر نقدی، فاعلشناسا باید به دو مولفهی قدرت و دانش و مناسبات این دو با یکدیگر توجهای ویژه داشته باشد. در برخورد تبارشناسانه، هر پدیدهای باید به مثابه «تاثیر» و نه «محصول» مورد بررسی قرار گیرد. این بدان معنا است که پدیدهی مورد نقد، درمیدانی از نیروهایی قرار دارد که دو وجه اصلی آن قدرت و دانش است.
چرخش در نظریهی کانت
فوکو نقد را همچون پروژهای باز مینگرد که گاهی در توازی و گاهی در رقابت با فلسفه به سر میبرد. زمانی نقد خود را جای هر فلسفه ممکنی میگذارد، و زمانی دیگر خود را فلسفهی آینده میخواند.
بی شک نقد از فلسفه بهره میگیرد، گرچه خود قادر به تاسیس نظریهای سامانمند نیست. شاید توانایی نقد نیز در همین مشخصه نهفته است.
ظاهراً نقد کانتی در این زمینه استثنا به شمار میآید. زیرا کانت نقادی را چنان ریشهای (رادیکال) و همهجانبه بکار میگیرد که امکان تاسیس نظریهی فلسفی منسجمی نیز فراهم میشود.
اما فوکو برای تبیین نسبت نقد و روشنگری، به مولفهی قدرت متوسل میشود. به نظر وی قدرت را نباید تنها به معنای سیادت و سلطه فهمید و در تحلیل امور آن را پایه و اصلی آغازین پنداشت. قدرت میدانی از مناسبات متقابل است، میدانی از احتمالات، که چرخشها و تغییرات را نیز برمیتاباند.
کانت برای تحقق پروژهی روشنگری خود به نقد دست یازید، اما فوکو راهی برعکس را پیشنهاد میکند، نقد و سنجش از طریق روشنگری. برای فوکو شناخت با توجه به مناسبات قدرت تحلیلپذیراست، اما این شناخت باید با نافرمانی و سرپیچی از سیادت و سلطه همراه گردد.
نویسنده: شهرام اسلامی
تحریریه: بهرام محیی