«تو نیلی چشات خیسه، آدم میترسه بنویسه»
۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه«تو نیلی چشات خیسه، آدم میترسه بنویسه، میترسه پاش به دل وا شه، آدم بیخود خاطرخواه شه...»
همهمان ترانه «مرغوب» را شنیدهایم، حتی شاید از این ترانه خاطره هم داشته باشیم. با شاهرخ شاهید، خواننده، گپ زدیم. شاهرخ در گفت و گو با « رو در رو» از حال هوای این روزهایش صحبت کرد. اینکه تصمیم گرفته دوباره بیست ساله شود. از نگرانیهایش صحبت کرد. اینکه نگران سرنوشت جوانان ایرانیست که بعد از حوادث انتخابات سال گذشته ایران به آمریکا مهاجرت کردهاند. شاهرخ از خوانندگان جوان ایرانی صحبت کرد. اینکه نسل جدید خوانندگان ایرانی، در فضای سانسور ترانه میخوانند. داستان ترانههای «مرغوب» و «لعبت» را برایمان تعریف کرد. ترانه «لعبت»، یادتان هست؟
«دل من عاشق چشماته، خوشگلی والله، عجب چشمایی داری والله، تو با اون برق چشات لرزوندی دل ما را، لعبتی هزار ماشاالا...»
«رو در رو»: آقای شاهرخ، بدون مقدمه، برویم سراغ موسیقی و ترانه. لطفا برای مخاطبان «رو در رو» بگویید که بین همهی ترانههایی که تا حالا کار کردهاید، کدام را بیش از همه دوست دارید و چرا؟
شاهرخ شاهید: فکر میکنم کسانی که کار هنری انجام میدهند، حالا نقاش، مجسمهساز و یا مانند من ترانهخوان هستند، دقیقاً مانند مادری هستند که باردار شده و میداند چه مراحلی را باید بگذراند تا این بچه بهدنیا بیاید.
در مورد ترانه هم همان حالت را دارد که این بچه را ما بهدنیا میآوریم. یعنی از دقیقهای که کلام روی کاغذ را نگاه میکنیم و شروع به درست کردن ملودی میکنیم تا دقیقهای که تمام میشود، آنقدر به آن علاقه داریم که فکر میکنیم از این بهتر دیگر وجود ندارد.
نمیتوانم بگویم کدام ترانه، اما مثلا در بین همه بچههایی که یک مادر دارد، یک یا دوتای آنها خیلی نمونهاند و در خیلی چیزها جلو هستند. ترانه هم همینطور است، به میان مردم میآید و بنا به حال و روزگار مردم، عدهای به آن علاقهمند میشوند و با آن زندگی میکنند. حال بستگی دارد که آیا این ترانه تمثیلی است و مثلا تمثیلی از دریا و جنگل و کوه ارائه میدهد و یا از عشق و یا ناکامی در عشق صحبت میکند.
چند آهنگ از شما، حالا به دلیل شرایط روزگار، ملودی، ترانه و یا به هر دلیل دیگری به اصطلاح خیلی گل کردند. دربارهی آنها با هم صحبت کنیم. اول از همه ترانهی "مرغوب". ممکن است داستان ساخته شدن این ترانه را تعریف کنید؟
کلام این آهنگ از دوست عزیز من، مسعود امینی است. کلام شکستهی کوچه و خیابانی یا بهتر بگویم، همان زبان قهوهخانهی صد سال پیش است.
یادم هست که شبی مسعود این کلام را به من داد، یعنی من آن را برداشتم و گفتم که میخواهم روی آن کار کنم. پشت فرمان و در حال رفتن به سمت منزل بودم که ملودی ترانه به ذهنام رسید. میترسیدم از یادم برود یا مسئلهای پیش بیاید. به همین دلیل، بلافاصله به خودم تلفن کردم و ترجیعبند ملودی را که به ذهنام رسیده بود، روی پیامگیر ماشین خودم ضبط کردم که تا به خانه میرسم از یادم نرود.
همان شب کارم را ادامه دادم و حداکثر یک هفته بیشتر طول نکشید که ملودی آن را تمام کردم. چارچوب ساختمان موسیقی را که در نظر داشتم، به پایان رساندم. چند هفتهای کار کردم، مرا راضی نکرد. تا اینکه به شوبرت آواکیان زنگ زدم. او هم از هنرمندان بسیار خوب ما و نوازنده، تنظیمکننده و آهنگساز بسیار خوبی است. شوبرت که او هم از دوستان بسیار نزدیک من است بلافاصله به استودیوی من آمد و ملودیها را گرفت. با حال و هوای من جلو رفت و موسیقی را روی ریتمی که از قبل گذاشته بودیم پیاده کرد که شد "مرغوب".
و اما ترانه «لعبت»، ممکن است در مورد این ترانه هم توضیح بدهید؟
در ارتباط با ترانه "لعبت"؛ من به منزل دوست عزیزی در سنخوزه که بسیار دوستاش دارم دعوت شده بودم. آنجا فیلمی را با هم نگاه میکردیم که اصلاً نمیدانم چه فیلمی بود. اما در این فیلم، قسمتی از صحرا نشان داده میشد. قسمت اول و شروع لعبت که سازی است که معلوم هم نیست چه صدایی دارد و میتواند ترکیبی از تار، قانون و عود باشد، همانجا در ذهن من نقش بست و روی ضبطصوت کوچکی که همیشه در سفرهایم همراه دارم، ضبط کردم.
در ارتباط با لعبت، هرچه دنبال کردم که احتمالاً چیز دیگری بشنوم، چیزی به ذهنام نیامد. یاد ترانههای بوشهری یا بستکی خودمان افتادم. آهنگ لعبت اینطوری در ذهن من جای گرفت و احساس کردم ترکیبی از موسیقی بستکی و جنوبی خودمان است. این ترکیب را ادامه دادم و به همای میرافشار نازنین زنگ زدم. خودم روی ملودی "معری" گفته بودم. ایشان این معر را برداشت و چون استاد این کار است، روی اندازههای من کلام گذاشت. از کاظم عالمی، دوست خوب هنرمندمان هم خواستم روی آن کار کند و خیلی هم برایاش زحمت کشیدیم تا آن شیرینی، نمک و به قول معروف حض بصر را داشته باشد.
از حال و هوای این روزهایتان برایمان بگویید؟ این روزها مشغول چه کاری هستید؟
از ابتدای امسال من به بیست سالگیام برگشتم. همهی سیستم خودم را تبدیل کردم به همان آدم بیست سالهای که شروع کرد. حرکاتام، ورزشام، حال و هوای خودم را، همه چیزم را برگرداندم به بیست سالگی. اگر من میگویم بیست ساله هستم، شاید عدهای فکر کنند، شوخی میکنم. ولی اگر یک جوان بیست ساله از من بپرسد که آیا میتوانم با او چند مایل بدوم و یا فلان ورزش را انجام بدهم، پاسخ من این است که من دقیقاً همین الان دارم اینکار را انجام میدهم. بههرحال من باید برگردم و آنجا بایستم. چون به اندازهی کافی پیامهای خودم را دادهام و در هر آلبومام یک یا دو کار معترض هم داشتهام که فکر میکردم برای اجتماع و ملت ما لازم بوده است. حدود بیست و یک آهنگ آماده شده دارم که هر دو ماه یکبار، یکیشان را منتشر خواهم کرد. این کارها با کارهای قبلیام متفاوت است. بیشتر درباره بچههای اینجاست. حس من این است که در آینده اتفاقات بدی برای بچههای اینطرف میافتد. این دیدی است که من بر اساس تجربهی سی وهفت سال زندگی در آمریکا دارم. الان بچههای ما همینطور دارند از ایران میآیند و در اینجا سرگشته و گمراه میمانند و آیندهی بدی در انتظارشان است. من اینطور حس کردم. من هفتهای چهار شب در کلوپها و کنسرتها برنامه اجرا میکنم و با این جوانها از نزدیک برخورد دارم.
حالا دارم برای جوانهایی که مانند برگ خزان، آشیانه و کاشانه و مادر و پدر را ول کردهاند و آمدهاند اینجا با ماهی سیصد و پنجاه دلار زندگی میکنند، مقداری زحمت میکشم. این بچهها دلشان خوش است که آمریکا به آنها کمک میکند ولی نمیدانند آمریکا تا آن قطرهی آخر و ده برابرش را از آنها میکشد. این بچهها اینجا حیف میشوند. حالا من میخواهم خودم را در اختیار بچههای خارج از کشور بگذارم.
امروز که به خوانندگان جوان ایرانی نگاه میکنید و کارهای آنها را گوش میدهید، فکر میکنید مضمون ترانهها نسبت به گذشته چه فرقی کرده است؟ مثلا اکثر ترانههای خود شما، ترانههایی شاد و عاشقانه است، البته همیشه بین کارهایتان ترانههای بهاصطلاح سیاسی هم خواندهاید. فکر میکنید امروز خوانندگان ایرانی مسئلهشان چی هست؟ در فضای سانسور بیشتر از چه چیزهایی میخوانند؟ به هر حال اتفاقات اجتماعی روی کار یک هنرمند تاثیر میگذارد.
در ایران به جوانان زور و فشار آوردند، ولی هر چهقدر که تلاش کردند نتوانستند جوانان را کنترل کنند. درود به شرفشان، چون جوانان به هرحال آنچه را که در توان دارند، به گوش همگان رساندند. نمیتوان گفت که کی چه کاری انجام میدهد ولی موسیقی دریای وسیعی است و هفت نت هم بیشتر ندارد. هر کس که وارد این دریا میشود سوار موجی میشود و با آن موج میرود. چه زمان نسل قبل از ما، چه زمان نسل ما و چه زمان نسل بعد از ما، هر نسل با زمان خودش پیش میرود، با دوره خودش پیش میرود. ما نمیتوانیم ایراد بگیریم که این چه کارهاییست که میکنند. منتها یک فرقی بین نسل ما و نسل حالا وجود دارد. اگر من توانایی این را داشتم که در ایران، کشور خودم، مدرسهای باز کنم، اگر قرار بود بچهها مثلا هفتهای پنجاه ساعت سر کلاس باشند، حتما میگفتم که چهل و پنج ساعت آن را تاریخ بخوانند. فقط تاریخ بخوانند.
حسین کرمانی
تحریریه: بهمن مهرداد