1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

ترک كاشانه ويرانه نكرد

۱۳۹۹ بهمن ۱۹, یکشنبه

۱۹ بهمن ۱۳۷۴؛ ۲۵ سال پيش در چنين روزی سياوش كسرايی در وين درگذشت. نوشته بود: «اينک بيا به ياری آزادی / فردا برای آمدنت دير است.»

https://p.dw.com/p/3p0Cg
سیاوش کسرایی
سیاوش کسراییعکس: goharanmagazine

سياوش كسرايی در سال ۱۳۰۵ در اصفهان زاده شد. پدرش كارمند دولت بود. از كودكی در تهران زيست و پس از پايان دبيرستان در دانشگاه تهران حقوق خواند، اما امكان دفاع از پايان‌نامه‌اش را نيافت كه درباره جنبش كارگری بود.

نوجوان بود كه به تشويق برادرش به حزب توده ایران پيوست و تا پايان عمر به آرمان‌های آن وفادار ماند، هر چند از رفتار رهبران آن گله داشت.

از آغاز جوانی شعر می‌گفت، اما ۳۱ ساله بود كه تازه نخستين جُنگ شعرش "آوا" را به چاپ رساند كه جنبه اجتماعی آن تلويحی بود:

«كی برآيد از افق شمعِ بلندِ آفتابم؟
تا درنگ آرم دمی
تا بياسايم كمی.»

دو سال پس از آن مشهورترین منظومه‌اش "آرش كمانگير" را سرود كه بخشی از آن، مانند شعر "درخت" او، به كتاب‌های درسی راه يافت.

او در اين منظومه اسطوره‌ای را بازآفريده كه با نهادن جان در چله كمانش، مرز ايران را تا رود جيحون می‌كشاند و داستان را بر زبان عمو نوروز می‌راند تا اميد در دل‌های زمستان‌زده و منتظران بهار بنشاند:

«زندگی آتشگهی ديرنده پابرجاست
گر بيفروزيش رقص شعله‌اش در هر كران پيداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.»

۴۰ ساله بود كه جُنگ "سنگ و شبنم" را سرود كه سه دوبيتی آن (ترانه "اشک مهتاب") را هنرمند بنام محمدرضا شجريان بر آهنگی از حسن یوسف‌زمانی خواند:

«به من گفتی كه دل دريا كن ای دوست
همه دريا از آن ما كن ای دوست
دلم دريا شد و دادم به دستت
مكش دريا به خون پروا كن ای دوست.»

با ظهور انقلاب اسلامی، شعرهای او به شعار در همسويی با نظام تازه نزديک و نزدیکتر شد تا اينكه در سال ۱۳۶۲ بر اثر فشاری كه بر حزب توده آمد، او هم كشور را ترک كرد:

«۱۷ـ ۱۸ پاسدار مثل خوشه انگوری كه زنبور روی آن بنشيند، از خانه من بالا رفتند. پی سلاح می‌گشتند غافل از اينكه اسلحه ما كلمات ما است.»

او پنج سال در كابل و سه سال در مسكو زيست تا سرانجام به وين رفت و باقی عمر را در آنجا گذراند.

لحن صميمی، كلام روان و سبک نيمايی در سروده‌های تبعيدی‌اش هم حفظ شده‌اند، اما ديگر مانند شعرهای پيشين‌اش از اميد سرشار نيستند:

«من آن دشتِ بد سرگذشتم

كه يک شب به بيگاه

گم كرده آهوی دلجو

من آهوی رهپوی بی‌بازگشتم

كه در خواب بيند

بهارانه دشت گلبو.»

سياوش كسرايی در ۶۹ سالگی در پايتخت اتريش درگذشت.