آشتیکنان رقیبان!
۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبهتوکای مقدس در شرح ماجرا چنین مینویسد:
«هم دستی از گروه رقیب پیدا کردم که نقشهی سادهای برای آشتیکنان داشت؛ قهر که نکرده بودم اما نقشه را پسندیدم. "همدست" من میخواست "ویولت" را به کافهای ببرد تا من غافلگیرش کنم... به این ترتیب فرصتی پدید میآمد تا رو در رو حرف بزنیم و بفهمم چه چیز خاطرش را آزرده است و چرا... قرارمان را گذاشتیم.
از طاها- که آخرین نوشتههای "ویلی*" را خوانده- شنیده بودم که در این روزهای عصبانیت اسم "توکستانی" بر من گذاشته، از اسم جدیدم خوشم میآمد حیف که نشانهی آشکاری از یک دلخوری عمیق در خود داشت...».
توکا که از عنصر غافلگیری در عملیات صلح پایدار استفاده کرد، در ادامه چنین می نویسد:
«برای غافلگیری کافهی کوچکی در نظر گرفته شده بود تا او و ام اس بتوانند بی رنج بالا رفتن از پله به آن وارد شوند. به محل که رسیدم ویولت را از پشت سر دیدم، وقتی که هنوز داخل نرفته بود، و او را از "واکری" که در راه رفتن از آن کمک میگرفت شناختم. نمیدانستم میزان "رنجشی" که به دل دارد چقدر است و نمیدانستم که بعد از غافلگیری چه عکسالعملی نشان خواهد داد: آیا میگذارد تا بنشینم و حرف بزنم و سوءتفاهم را رفع کنم یا از حقهای که خورده به خشم میآید و دست خالی روانهام می کند؟ به هر حال تصمیم گرفته بودم تا از تمام نیروهای خفیه، انرژیهای کیهانی، جادوی طنز، تجربههای ریز و درشت و خلاصه همهی داشتههایم استفاده کنم تا آن دلآزرده، خوشحال به خانهاش برگردد».
توکا در ادامه گزارش خود در مورد این لحظه تاریخی چنین می نویسد:
«وارد شدم و یک راست به سراغ آن دو که تازه پشت میز کوچکی کنار پنجره نشسته بودند رفتم، سلام کردم و خواستم تا "توکستانی" را به عنوان مهمان بپذیرند. از حالت تعجبی که در چهرهاش پیدا شد فهمیدم که در غافلگیر کردن کاملاً موفق شدهام... دقایق بعد را به صحبت دربارهی آنچه گذشت تا به این کدورت یک جانبه انجامید حرف زدیم و او دلایلم را مبنی بر بیغرضیام شنید و خیلی زودتر از آنچه فکر میکردم آنها را پذیرفت، شاید چون صداقت سریعتر از دلیل فهمیده میشود و به دل مینشیند... حالا میتوانستیم وقتمان را صرف صحبت از کتاب و موسیقی و زندگی بکنیم، او از علاقهاش به نوشتن گفت و از مشکلات بیماریاش و روشی که برای به سخره گرفتن درد و غلبه برآن دارد صحبت کرد و من در دل تحسیناش کردم... ».
اما ویولت هم در وبلاگ خود ماجرای اجلاس صلح را چنین توصیف می کند:
«چهارشنبه صبح مَرمَر باهام تماس گرفت و گفت برای پنج شنبه بعداز ظهرت قرار نگذار جایی، می خوام باهم باشیم ببرمت بیرون یک کم حال و هوات عوض شه. گفتم باشه پس به امید بگم ... گفت نه لطفا خودمون دوتا. خودم میام دنبالت...
رفتیم یه کافی شاپ خیلی خلوت و دنج.یه چند دقیقه ایی بود که از نشستنمون می گذشت صندلی انتخابی من کنار دیوار و پشت به در ورودی بود که دیدم ممر لبخند زنان از جاش بلند شد و داره با یک نفر پشت سر من سلام و احوالپرسی می کنه با تعجب نیم چرخ برگشتم که همزمان دستی خورد رو شونه ام و یک هیبت بلند و سیاه و عظیم!!! گفت: سلام... توکستانی هستم!!!
برای چند ثانیه اخمام رفت تو هم و مستاصل نگاهم از صورت ممر به صورت خندان روبروم در نوسان و حرکت بود و زیر لب گفتم :سلام،،، اجازه هست کنارتون بشینم؟... اگه جا می شید بفرمایید( ما تو کنجی پنجره و جایی بسیار تنگ و ترُش نشسته بودیم)».
ویولت از نوشتن همه مذاکرات سرباز زده ، اما خبر از رفع سوء تفاهم میدهد:
« کل صحبتها رو نمی نویسم. خودتون تصور کنید که یکی دلخور و یکی مشتاق برای رفع سوتفاهم(واقعا سوتفاهم) چه حرفهایی رد و بدل می کنن ولی ماحصل بحث شیرین و دلچسب بود و آخر گفتگو دوستانی بودیم که انگار مدتهاست هم و می شناسیم».
هرچند توکای مقدس در مورد مذاکرات طرفین در مورد مسابقه دویچه وله و تصمیم شان برای جایزه آن چیزی ننوشته، اما بر اساس گزارش ویولت دو وبلاگ نویس در اجلاس تهران تصمیم به تقسیم جایزه گرفته اند. ویلی در این زمینه چنین مینویسد:«حرف سر مسابقه شد و هر دو نتیجه گرفتیم که از اونجایی که مسابقه داور داره هرچقدر ما تو سر و کله هم بزنیم در آخر جفتمون رو میذارن کنار و آقای عبدی برنده مسابقه اعلام میشه!!!
اگه احیانا هرکدوممون بردیم ،جایزه رو با اون یکی نصف کنیم!! و اون رادیو دوموج یه موجش مال من بشه و یه موجش مال آقای توکستانی!!(چقدر خوشحالم که از این اسم خوشتون اومده و دیگه احساس گناه ندارم از اطلاق کردنش ولی بگم حق انحصاریش مال خودمه و کسی حق خطاب کردنش به شما رو نداره ها)
قسمت خوشمزه قضیه اش کادو منحصر بفرد ایشون به من بود که کلی مشعوفم بابت قهر کردنم!!! و دل همگی بسوزه. یکی از کارهای ایشونه که عکسش رو میذارم.
عکس دونفره غضبناکمون تو وبلاگ آقای نیستانی هست. من اول پیشنهاد دادم دوتا کارد بگیریم دستمون!!! خدا رحم کرد پیشنهادم رد شد.»