1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله
ادبیات و کتابایران

درد جهان در "مقامات متن" مرضیه ستوده

اسد سیف
۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

"مقامات متن" داستان زندگی آوارگانی‌ست ایرانی که هستی‌شان در سرزمینی دیگر با آوارگان جهان در پیوند قرار می‌گیرد. اسد سیف، منتقد ادبی، در نگاهی نزدیک به این رمان مرضیه ستوده برخی ویژگی‌ها آن را برجسته کرده است.

https://p.dw.com/p/4fOgX
روی جلد رمان "مقامات متن" نوشته مرضیه ستوده
کار مرضیه ستوده نشان می‌دهد که می‌توان از ظرفیت‌های ادبیات کهن فارسی و ساختارهای آن در خلق رمان بهره گرفتعکس: Asemana Publication

همه چیز در "مقامات متن" مرضیه ستوده با جنگ آغاز ‌می‌شود. مریم زنی‌ست مددکار اجتماعی که به همراه همسر و پسرش، مسیح، در تهران زندگی می‌کرده. در کشاکش جنگ، آنگاه که بمبی در نزدیکی محل سکونت آنها بر کودکستانی فرود آمد و آنها مرگ را به چشم دیدند، در هراس از آن، تصمیم به مهاجرت گرفتند.

راوی داستان که مریم باشد، مهاجری‌ست که میانسالی را پشت سر گذاشته و حال به گذشته خویش فکر می‌کند تا خود را به داوری بنشیند.

داستان جنگ و پیامدهای آن

مریم که حال‌ ساکن تورنتو در کاناداست و همچنان به عنوان مددکار اجتماعی در اداره بهزیستی تورنتو مشغول به‌کار، با نگاه به "عمق ظلمات"ی که پشت سر گذاشته، به خویش، به آن‌روزها و حال می‌نگرد تا خود را در موقعیت جدید بازیابد. مقامات داستان فراز و فرود هستی اوست در جامعه‌ای که ایران نام دارد و از آن کنده شده است و بازیافتن خویش در جامعه‌ای دیگر که می‌کوشد شهروندی فعال در آن باشد.

اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه‌ وله

جنگ اما چهره‌هایی دیگر نیز دارد. سرهای بی‌تن و تن‌های خونین. مرگ و خون، آتشی که شعله برمی‌کشد تا جان انسان‌ها را به همراه هر آنچه نشان از آبادی و آبادانی داشته باشد، نابود کند. جنگ که برود، آثار آن تا سال‌ها خواهد ماند. ساختمان‌ها شاید بازسازی شوند، اما کابوس‌ها تا پایان عمر با روان‌های پریش جنگ‌زدگان خواهند بود. چه بسا سربازان که همچون مهدی در این رمان «شرم زنده ماندن داشت. پیکرهای متلاشی‌شده برادر و رفیق جان‌جانی‌اش را به خانه آورده بود. و چندین و چند پسرکان سیزده چهارده ساله. مادران زیادی گریبانش گرفته و او را رها نمی‌کرده‌اند، پدران بی‌شماری از مفقودشدگان عکس فرزندانشان را به او نشان می‌دادند و سراغ می‌گرفتند...»

حماقت جنگ به همراه حماقت آنانی که در فروزان‌تر کردن آتش جنگ می‌کوشیدند، جز نابودی چیزی به همراه نداشت.

داستان زن در فرهنگ ایران

پناهندگان و مهاجران اگرچه ایران را پشت سر گذاشته‌اند، فرهنگ آن اما همچنان با آنان به هستی خویش ادامه می‌دهد. در این فرهنگ آن‌کس که بخواهد با "هم‌وطن"ها همراه گردد و در ارزش‌های فرهنگی سالیان روزگار بگذراند، در گذر از تابوها به مشکل گرفتار می‌آید. مریم نیز از همان آغاز، آنگاه که از شوهر جدا می‌شود و می‌کوشد در آزادی و استقلال زندگی کند، باید با "شایست"ها و "ناشایست‌"های قرون نیز مبارزه آغاز کند. شوهر پس از جدایی، آزادتر از پیش به خوشگذرانی‌ها مشغول است. با زنی دیگر زندگی آغاز می‌کند و هیچ مسئولیتی در برابر فرزند احساس نمی‌کند. مریم اما باید مادر باشد و در کنار کار روزانه مادری کند.

زنان دیگری نیز در این رمان سر برمی‌آورند که شهد زندگی ناچشیده، با فرزندی در آغوش، بی‌شوهر می‌شوند. در این میان مهدی را داریم که در خود فرورفته است. سفره دل که می‌گشاید، آشکار می‌شود که سال‌ها در جبهه‌های جنگ بوده، برادرش در جنگ کشته شده و او به اصرار خانواده همسر برادر را به همسری پذیرفته است. همسر به همراه دو فرزند در ایران به سر می‌برند و او خود با ترکشی از خمپاره که هنوز در تن دارد، غرق در کابوس، می‌کوشد در کانادا به آرامش دست یابد.

داستان تارانده‌شدگان از کشور

کانادا کشوری‌ست مهاجرپذیر و از این رو هر سال ده‌ها هزار نفر در گریز از جنگ و فقر و ناآرامی‌های اجتماعی می‌کوشند در این کشور پناهگاهی برای ادامه زندگی بیابند: «پناهجویان و فراری‌ها از جنگ روز به روز بیشتر می‌شدند. و بی‌شمار جان به‌در بردگان، از کوه و کمر می‌آمدند، آش و لاش و وحشت‌زده می‌آمدند... بی‌زبان و بی‌پناه، مات و مبهوت می‌آمدند. هم‌وطن‌ها را می‌دیدی گیج و پریشان و آواره. خیلی‌ها عزیز از دست داده...»

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

مهاجری را که با سرمایه‌ای در جیب برای ادامه زندگی ساحلی خوش می‌جوید، فرق است با پناهنده‌ای که از جنگ و زندان و بازداشت گریخته است. پناهنده تا خود را در سکونتگاه جدید بازیابد و کاری بیابد، زمانی دراز وقت می‌خواهد تا سدها را یک‌به‌یک پشت سر بگذارد، از "تبعیض‌"ها بگذرد و زندگی آغاز کند.

در این میان آنان‌که کشتارها در میدان جنگ و یا زندان و شکنجه را تجربه کرده‌اند، روزگاری پُردردتر دارند. کابوس‌ها هنوز خواب‌هایشان را آشفته می‌کند و یاد یارانی که دیگر نیستند، آرامش از آنان می‌رباید. ورای صدای هق‌هق آن‌ها در سکوت می‌توان صداهایی دیگر را شنید: «ممدجان از زیر چشم‌بند دیدم که می‌بردنت، دیدم راست و محکم می‌رفتی... تاب‌تاب‌خوردنت را بالای دار دیدم، گلوی کبودت را دیدم... ممدجانم چرا امضا نکردی...»

داستان زندگی بومیان کانادا

مقامات متن زندگی آوارگان و پناهندگان را به هستی اجتماعی بومیان کانادا درمی‌آمیزد تا از دردی مشترک پرده‌دری کند. از "نسل ویران‌شده‌ی اقوام نخستین در کانادا" می‌گوید، از «بازمانده نسلی که والدینشان در مدارس شبانه‌روزی کاتولیک انگلوها به دست پدران و خواهران مقدس، شکنجه سازمان‌یافته شدند تا دیگر سرخپوست وحشی نباشند. و کودکانی که زیر بهره‌کشی جنسی کشیش‌های با جلال و جبروت، از هیبت انسانی خود تهی شدند.»

تا همین چند دهه پیش پلیس کانادا با خشونت بچه‌های بومی را از والدین جدا می‌کردند، «جلوی دیگران برهنه می‌کردند تا شستشو و ضدعفونی شود. موهایش را که تا آن‌وقت چیده نشده بود با خشونت می‌چیدند. در روایت‌هاست، بچه‌هایی که مقاومت می‌کردند تا انگلیسی حرف نزنند و به زبان خودشان حرف بزنند، لب‌هایشان را می‌دوختند. البته در سال نود و شش میلادی این فجایع پایان گرفت و نخست‌وزیر وقت کانادا از اقوام نخستین عذرخواهی مبسوطی کرد...»

تاریخ تا سال‌ها کوشیده بود تا واقعیت‌های تاریخی در پس روایت‌های رسمی پنهان بماند. کشف «گورهای دستجمعی کودکان بومی که در اثر کتک و شکنجه، سرمای سیاه‌چال و یا در حال فرار جان باخته بودند، نمایان شد... مثل دشت خاوران و مادران خاوران که هر مادر، تکه‌ای از خاک را گور فرزندش فرض می‌کند. عکس نوجوانش را که هنوز پشت لبش کرک بود یا عکس دخترکش که شانزده‌ساله نشده بود می‌گذارد به خاک، دورش را گلباران می‌کند...»

مقامات متن می‌کوشد درد را عمومی و جهانی نشان دهد تا شاید درمان آن جهانی گردد.

داستان تنهایی انسان

در مقامات متن درد انسان‌هایی روایت می‌شود که رنجی سنگین در تنهایی روان‌شان را می‌آزارد. انسان‌های تنها در این رمان هر یک می‌کوشند تا در کنار دیگر انسان‌های تنها، با روایت درد، گام نخست را در شناخت آن بردارند. درد که آشکار گردد و بر زبان جاری شود، به حتم راه‌های غلبه بر آن نیز فراهم می‌آید.

برون‌رفت انسان از تنهایی، در "مقامات متن" گاه راه به با هم بودن می‌برد؛ در گفت‌وشنود، در روایت‌ها و بازگویی‌ها. در فرار از تنهایی گاه می‌توان خود را در دیگری بازیافت، و گاه نیز آغوش عشق پناهگاهی‌ست شیرین. گذشته گاه بازگفته می‌شود تا با شناخت آن، راه برای ادامه زندگی هموار گردد. تا گذشته را نشناسیم و تکلیف خویش را با آن روشن نکنیم، همچنان بر دوش، سنگین‌تر از پیش، حمل شده، رنج هستی را تحمل‌ناپذیر می‌کند.

نقش رهایی‌بخش ادبیات در هستی

راوی "مقامات متن" خود را "بختیار" می‌داند؛ از این‌که در این سال‌های سخت دست در دست "اندیشه‌های تابناک در بستر ادبیات" داشته است. به نظر او "متن‌های آکنده از شفافیت و معرفت، دقایق قدسی وصل به هستی را" برایش فراهم آورده است. هرمان هسه برایش «توأمان هم مادر بود و هم پدر» و «دلیری و عزت نفسی که با دم و بازدم تولستوی ساخته و پرداخته می‌شد. و از برکت دیوان شمس، سیاهی و اندوه و نک و نال در زندگی رنگ می‌باخت و وجد و نشاط و دلی مطمئن در یگانگی با هستی تجلی می‌کرد.». او تنهایی‌های هستی خویش را با آثار ولتر، داستایوسکی، ژان ژاک روسو، صادق هدایت و شاهرخ مسکوب ارزشمند می‌کرد. "کیفیت اندیشه‌ی آنان" زندگی او را سیراب می‌کرد.

در "مقامات متن" هر جا که لازم باشد، زندگی شخصیت‌ها و موقعیتی که در آن قرار می‌گیرند، در ادبیات جست‌وجو شده تا هستی در تجربه خویش بُعدی جهانی به خود بگیرد. ادبیات در تمامی این موارد پنداری بزرگ‌ترین حامی انسان‌های زخم‌خورده و دردمند بوده و هست.

زندگی ادامه دارد

زندگی راوی هیچگاه بستری مناسب برای رابطه‌ای شایسته با پسرش نبود و در واقع "مقامات" داستان ناتوانی والدین در رابطه با فرزندان نیز هست. اگرچه در پایان رمان فاصله‌ها رنگ می‌بازند و مادر و پسر دگربار به هم نزدیک می‌شوند. اگر در سال‌های نخست پدر نقش مخربی در آن داشت، در سال‌های پسین روند زندگی‌ست که رابطه‌ها را مخدوش می‌کند.

راوی در تمامی سال‌های زندگی به عنوان مددکار اجتماعی کوشش کرده است تا اختلا‌ل‌ها را در زندگی دیگران سامان بخشد. خود اما همیشه با مشکل زندگی کرده است. در پایان داستان، با بازگشت پسر به خانه و هم‌زمان با آن پذیرش کودکی به فرزندی، می‌توان امیدوار بود که این کودک به عنوان نمادی برای آینده، در زندگی راوی نیز عامل تحولی بزرگ باشد.

تجربه‌ای ارزشمند

مقامات که جمع "مقامه" است، در ادبیات فارسی داستانک‌هایی هستند که راوی واحدی آن‌ها را در متن بزرگ‌تری روایت می‌کند. این داستان‌ها می‌توانند در استقلال، هیچ ارتباطی با هم نداشته باشند و این راوی‌ست که آن‌ها را به هم ربط می‌دهد. مقامه می‌خواهد از درد درون راوی رازگشایی کند. او از همه چیز و همه کس می‌گوید. خواننده و یا شنونده می‌تواند از دنیای راوی که چه بسا نویسنده است، آگاه گردد. راوی در گریز از بیان مستقیم نظر خویش، در واقع در هر داستانی گوشه‌ای از درون خویش را آشکار می‌کند. در مقامات، در رسیدن به معانی حقیقی، استفاده از معانی مجازی با بهره از کنایه، استعاره، ضرب‌المثل، احادیث و معما نقش بزرگی دارند. برای نمونه در "مقامات حمیدی" داستان‌ها با عنوان "حکایت کرد مرا دوستی" آغاز می‌شوند و یا در گلستان سعدی داستان‌ها در لابه‌لای متن به شکل‌هایی دیگر بازگفته می‌شوند.

در رمان مرضیه ستوده می‌توان بسیاری از این موارد را بازیافت. او در کاربرد مدرن این شیوه کهن از ادبیات فارسی بسیار موفق بوده است. کار او نمونه‌ای‌ست روشن از اینکه می‌توان آگاهانه از ظرفیت‌های پیدا و ناپیدای ادبیات کهن فارسی و ساختارهای آن در خلق رمان بهره گرفت. با توجه به این موضوع، می‌توان رمان "مقامات متن" را از زوایایی دیگر نیز بازکاوید.

"مقامات متن" را در ۱۴۵ صفحه انتشارات آسمانا در کانادا منتشر کرده است.

مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

اسد سیف نویسنده و منتقد ادبی ساکن آلمان
پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه

نمایش مطالب بیشتر